اولین بار در نیمه دوم مرداد 1367 گورهای جمعی
زندانیان سیاسی کشف شد.
به دنبال قتل عام زندانیان سیاسی ، خانواده های آنان در صدد
یافتن محل دفن عزیزانشان به هر کجا میرفتند و از هر کس سراغ می گرفتند. در همین گورهای
جمعی بود که خانواده ها عزیزانشان را یافتند که حتی نیمی از بدنشان بیرون از خاک بود.
یکی از مجاهدینی که در همین گورهای دستجمعی توسط خانواده های زندانیان سیاسی شناسایی
شد جسد مجاهد شهید یوسف هِیبُدی اهل مسجد سلیمان بود که در یک گور جمعی در اطراف تهران
کشف شد که چند روز قبل از آن توسط دژخیمان خمینی اعدام شده بود.
کشف يک گور دسته جمعي نزديک به مردهشويخانهي
بهاييان نزديک کانالي در انتهاي قطعهي اعدامشدگانِ پيش از تابستان ٦٧ و سپس کشف تعداد
ديگري کانال(گور دسته جمعي) در قطعهي جنوب غربي گورستان خاوران، معماي محل خاکسپاري
بخشي از جان باختگان قتل عام تابستان ٦٧ را حل کرد. خانوادهها دريافتند شمار زيادي
از فرزندان گمشده شان در خاوران به خاک داده شدهاند.
فروغ تاجبخش (مادرلطفي) کشف يکي از اين گورهاي
دسته جمعي را چنين روايت ميکند:
«... روز چهلم
انوش شد. رفتيم و گل گذاشتيم. يک دفعه خواهر من گفت:' اي واي اين دست چيه اونجا افتاده؟'
برگشتيم و نگاه کرديم و ديديم بله دستي از خاک بيرون زده است. جوانها را سطحي خاک
کرده بودند. همهي زنها داد زدند.
فردي با خودش دوربين آورده بود، تا ديد شرايط
اين طوري شده و مادرها داد ميزنند، عکس گرفت. خود من پيکر تعدادي از جوانها را ديدم؛
جواني که تيري در پيشانياش زده شده بود. بعد سريع، ماشين گشت آمد. دوربين را قايم
کردند.
بعدها شنيدم که يک روز صبح با پروژکتور آمدهاند
و عکس گرفتهاند. اما سري اول مربوط به همان روز بود که به دست کساني که ميخواستند
ببينند، رسيد.»
گام به گام با عکسهائي که جنایت را برملا کرد تنها و تنها همین عکس ها داستان بیش از سی هزار گل سرخ سربدار شدند
این باغ ٫ دارای چندین کاخ متعلق به خامنهای است. در این منطقه یک گور جمعی قتلعام شدگان تابستان۶۷وجود دارد که بهدلیل وجود حفاظت شدید در این منطقه٫تا کنون کسی موفق به تهیه گزارش از این محل نشده است.
لازم به ذکر است در تابستان ۶۷پس از قتلعام زندانیان سیاسی ٫ عاملان جنایت به سرعت سعی در پنهان کردن و خاکسپاری اجساد کردند.
بنا به گزارشاتی که بعدها منتشر شد و آثار بهجا مانده از این خاکسپاریهای عجولانه بعضی از محلهای گورهای جمعی فاش شد.
بند 4 بالا تمامي ديوارها، راهرو، و اتاقهايش بوي ياراني را ميداد كه دو ماه پيش با هم از گوهر دشت آمده بوديم اما ديگر اثري از آنها نبود. ديگر حميدرضا وثوق آبكناري را در خود نداشت؛ دانشجويي كه به اشعار مولوي تسلط بسياري داشت و مدتها مسئول بند و منتخب بچهها بود. ديگر صداي خندههاي حسين حضرتي دانشجوي شيراز شنيده نميشد، ديگر از چهره معصوم و پرصلابت عبدالحميد صفائيان دانشجوي تهران كه اسوة مقاومت در زير شكنجه بود، خبري نبود. او كه بر اثر شدت شكنجه و شلاقهايي كه به پاهايش خورده بود چندين انگشت پايش قطع شده بود، در طول سالهاي زندان شبها از درد پا تا صبح بيدار ميماند و اگر كسي نميدانست كه بر او چه رفته هيچگاه متوجه نميشد زيرا هميشه صبور و پرصلابت سختيها را تحمل ميكرد. بيجهت نبود كه همه او را حميد صفا صدا ميكردند.
بانگاهي به جاي خالي بچهها ياد جمله يكي از جلادان در 209 افتادم. او گفته بود: «اينها همه منافق هستند، حتي يك نفرشان هم حاضر نشد توبه كند».
از بند مليكشها, كه حكمشون تموم شده بود و خانوادههاشون منتظرشون بودن 6-5نفر بيشتر نموند. 140نفر رو حلقآويز كردن.
از بند3گوهر دشت 140نفر حلقآويز شدن.
از فرعي6 و فرعي14، يك نفر هم زنده نگذاشتن.
از زندانيان كرمانشاهي كه به گوهردشت تبعيد كرده بودند هيچكس نموند.
از 150 نفر بند يك اوين فقط 7نفر زنده موند.
همة زندانيان تبعيدي به اوين رو كشتن.
از بعضي شهرستانها حتي يك نفر هم زنده بيرون نيومد.
در جريان قتلعام در زندان قائمشهر بچهها را جلو چشم همديگر اعدام ميكردند. برخي از شهيدان مانند محمود قليپور و صفدر اولادي كه مدتها قبل, از زندان آزاد شده بودند، در جريان قتلعام آنها را هم از خانههايشان بيرون كشيده به زندان بردند و اعدام كردند.
مصطفي جوان شادلو را در سياهكل تحت عنوان قاچاقچي دار زدند. پدر كه شاهد صحنه بود جگرش كباب شد. فرياد زد پسرم مجاهد خلق است. پدر را هم دستگير و سربهنيست كردند.
علي و محمد سماواتي را در همدان، عبدالرضا و محمودرضا را در شيراز به جرم دزدي و مواد مخدر اعدام كردند.
كافيست لحظهيي خودمان را جاي برادرِ «زينت حسيني و سارا عليزاده» قرار بدهيم كه در مرداد68 در تهران به جرم فساد! و مواد مخدر اعدام شدند.
پاسداران خميني در ايام قتل عام67, حتي به دختران معصوم مجاهد, قبل از اعدام رحم نكردن. در گزارش يكي از زنان مجاهد از اوين اومده:
در همين دوران خبر فتواي دوباره و حكم رسمي تجاوز به دختران مجاهد، قبل از اعدام را شنيدم. هنوز نميتوانستم يا نميخواستم به ميزان پستي و رذالت خميني و پاسدارانش باور كنم. البته اين حكم از سال60 وجود داشت، اما آن زمان مخفي و غيرعلني انجام ميشد. به دليل ويژگي خاص زنستيزي در نظام آخوندي، زنان مجاهد همواره خيلي بيش از مردان، مورد شكنجه و فشار و بيحرمتي بودند.
در آن روزها از مجموع سه طبقه بند خواهران در اوين، فقط 2اناق باقي ماند. وقتي همه در يك جا جمع شديم، خاطرههاي بسياري از شهيدان را بهياد ميآورديم و براي هم تعريف ميكرديم:
در اين ميان دختران دانشآموزي كه طي 7سال شديدترين شكنجهها رو تحمل كرده بودن, با پايداري و مقاومتشون پوزة جلاد رو بهخاك ماليدند. در گزارش خواهران از بند رسته در زندان اوين آمده:
اسامي تعدادي از شهداي دانشآموز قتلعام كه من در آخرين روزها با آنها همبند بودم به شرح زير است:
: طبق گزارشات زنان از بند رسته، تحصيلات دانشگاهي خصوصاً براي زنان مجاهد يكي از جديترين عوامل حساسيت و فشار بود. اصلاً نفس دانشجو بودن جرم بود.
نمونه و سمبل اين زندانيان منيره رجوي بود. حتي اگر او در يك گوشه ساكت و آرام مينشست و فقط كار دستي انجام ميداد، باز هم تحملش نميكردند. در هر شرايطي منش و شخصيت منيره بغض و حسادت آنها را برميانگيخت.
مجاهد شهيد حوريه بهشتيتبار نيز بهدليل تحصيلات بالايش هميشه در سلول و بندهاي تنبيهي بود. دكتر شورانگيز كريمي را از سقف آويزان كردند.پروين حائري (دانشجوي فوقليسانس زبان انگليسي)، فريده رازبان (فوقليسانس زبان انگليسي)، افسانه شيرمحمدي (مهندس)، فضيلت علامه (مهندس معماري)، ناهيد جليلي (ليسانس)، زهره عيناليقين (ليسانس)، قدسيه هواكشيان (ليسانس)، شكر محمدي (ليسانس)
هنوز آن خون داغ است. خوني كه ديوار بلند تنگنا را شكست، امروز در خيابانها ميجوشد
دوستان تمامي اسامي كه ذكر شد هركدام كتاب واسطوره اي بودند كه متاسفانه تنها اطلاعات به جاي مانده از آنها درحد همين سطور اندك ميباشد درجمع اوري و ذخيره اطلاعات شهيدان خاطرات وعكسها درخواست عاجزانه براي كمك وهمياري و پشتيباني دارم
اين كوچكترين و كمترين وظيفه مادرقبال آن خونهاي جوشان وحماسي است
خانواده رزاقي دو شهيد تقديم آزادي مردم و ميهن نموده اند دو برادر به نام احمد و مهشيدرزاقي
مهشيد رزاقی معروف به حسين، بازيکن سرشناس تيم هما 5سال از محکوميتش گذشته بود! دارش زدند! خودشان حکمش را داده بودند روز 8مرداد ماه در گوهردشت چند روز بعد برادرش احمد را در اوين کشتند. خانواده رزاقی خبر مهشيد را به پدرش نگفتند چون می دانستند که نمی تواند تحمل کند 5سال لحظه شماری می کرد برای آزادیمهشيد به او نگفتند فقط خبر شهادت احمد را گفتند. 4سال بعد که مخفی کاری کردند به شکلهای مختلف نگذاشتند بفهمد که مهشيد را اعدام کردند 4سال بعد پدرش اتفاقی متوجه شد. بلافاصله تقی رزاقی پدرشهيد فوت کرد.
سخن ازستاره درخشان دیگری از کهکشان پرفروغ مقاومت ایران است. سخن از مجاهد شهید مهشید رزاقی (حسین)، عضو تیم ملی فوتبال امید ایران و باشگاه هماست. مهشید در روز هشتم مرداد 1367 در زندان گوهردشت کرج، همراه با دهها مجاهد قهرمان دیگر، توسط دژخیمان حلق آویزشد و خون پاکش را فدیه راه رهایی خلق و میهنش نمود.
مهشید در سال 1333، در مقصود بیک شمیران به دنیا آمد، از سنین نوجوانی و خیلی زود به دنبال فوتبال رفت، خصوصیات مردمی، فروتنی و در عین حال متانت او در محله و بین دوستانش زبانزد بود. کم کم در فوتبال استعداد خود را بارز کرد و به باشگاه هما رفت و در آنجا در کنار دوست گرانقدرش مجاهد قهرمان حبیب خبیری، کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران، قرار گرفت. اوج درخشش مهشید در سالهای 56، 57 و 58 بود و در این سالها با شایستگی به عضویت تیم فوتبال باشگاه هما و تیم ملی امید ایران در آمد. او علاوه بر فوتبال در والیبال و ورزشهای رزمی نیز تبحر داشت. موج انقلاب ضد سلطنتی، مهشید را نیز با مقاومت و انقلاب آشنا کرد و با مجاهدین پیوند داد، پیوندی که استواری و خدشه ناپذیری آن را با خون خود مهر کرد. مجاهد قهرمان مهشید رزاقی پس از پیروزی انقلاب بهمن، خیلی زود به ماهیت خمینی و اعوان و انصار پلیدش پی برد و همراه با برادرانش از جمله مجاهد شهید احمد رزاقی که او نیز از ورزشکاران و فوتبالیست های شمیران بود، به مجاهدین پیوست و به همین خاطر مورد احترام و علاقه مردم از یک سو و آماج خشم و کینه حزب اللهی ها و عوامل رژیم از سوی دیگر قرار داشت. مهشید به خاطر فعالیت های افشاگرانه و انقلابیش در صفوف هواداران مجاهدین، در سال 59، یعنی پیش از شروع مبارزه مسلحانه دستگیر شد و زیر شکنجه های وحشیانه قرار گرفت، اما در برابر فشارها و شکنجه ها قهرمانانه مقاومت کرد و حتی از دادن اسم خود نیز امتناع نمود و در زندان تا مدتها او را به نام اسماعیل رزاقی می شناختند. پس از پایان محکومیتش، از آنجا که حاضر به پذیرش شرط دژخیمان برای محکوم کردن مجاهدین و رهبری مقاومت نشد، تا آخر و به مدت 8 سال در زندان و در اسارت باقی ماند.
یکی از هم زنجیران مهشید می گوید: « اردیبهشت سال 64، همه باصطلاح ملی کش ها را به اوین منتقل کردند، من و مهشید هم به اتفاق به اوین رفتیم، یک روز بعد از ظهر من و مهشید و چند نفر دیگر را برای باصطلاح برخورد به بازجویی صدا زدند، دوره محکومیت ما تمام شده بود و ما منتظر بودیم. 6 نفر بودیم که رفتیم و در مقابل اتاق بازجویی به خط شدیم. بازجو در اتاق را باز گذاشته بود و با صدای بلند با مخاطبین خود صحبت می کرد، طوری که صدایش در راهرو میپیچید. نوبت به مهشید که رسید، بازجو با لحنی فریبه کارانه گفت: آقای رزاقی! ورزشکار ملی پوش خوشنام در محله! به به! بفرمائید! ما می خواهیم تو را آزاد کنیم، اما شرط آزادی تو این است که بروی در مسجد تجریش، که ما مردم را در آن جمع می کنیم، سخنرانی کنی و «منافقین» را محکوم کنی! و بگوئی من مهشید رزاقی، فوتبالیست معروف که قبلاًً منافق بوده ام، حالا آنها را محکوم می کنم، هم چنین بایستی ازدواج مسعود و مریم را با صدای بلند محکوم کنی! آیا حاضری؟ مهشید با خنده ای تمسخرآمیز جواب داد نخیر! بازجو با تعجب و خشم گفت: تو حاضر نیستی ازدواج آنها را محکوم کنی؟! مهشید باز هم جواب منفی داد. بازجو از خشم عربده می کشید و دشنام می داد که داری مرا مسخره می کنی؟! و باز تکرار کرد: آیا حاضر به سخنرانی در مسجد هستی یا نه! و این بار هم مهشید با قاطعیت جواب داد: نخیر نیستم ! و بازجو که از خشم دیوانه شده بود، گفت: پس برو آن قدر بمان تا بپوسی! و مهشید با گردنی افراشته از اتاق بیرون آمد و در کنار ما نشست. مجاهد شهید صمد امامعلی که در جریان عملیات مروارید به شهادت رسید و آن روز در میان ما بود، آهسته به مهشید گفت: زنده باد! خوب توی پوزه اش زدی! و همه بچه ها فاتحانه خندیدند. مجاهد قهرمان مهشید رزاقی در تمام سالهای زندان از روحیه ای بالا و مقاوم برخوردار بود، در زندان گوهردشت او مسئول ورزش جمعی بود و آن را به صورت جالبی که همه زندانیان را به شور و نشاط می آورد اجرا می کرد و همه در آن شرکت می کردند. این کار او در بالا بردن روحیه زندانیان بسیار مؤثر بود، به نحوی که هر کس در این ورزش جمعی شرکت می کرد، از طرف زندانبانان به عنوان زندانی مقاوم شناخته میشد
در سال67 جنايتي در كشور ما رخ داد كه بسا رازهاي
سربه مهر در آن وجود دارد. اينكه حقيقتا تعداد قربانيان اين جنايت چقدر بود؟ ممكن است
هرگز مشخص نشود، اما فقط همين يك راز نيست، بلكه رازهاي ديگري هم هست كه همچنان سربه
مهر مانده و معلوم نيست روزي گشوده شود يا نه. مانند اينكه قهرمانان سربدار چگونه بالاي
دار رفتند و چه گفتند و چه وصيتنامههايي نوشتند، اينها رازهايي است كه دژخيمان ميدانند.
اما در اين حماسه شكوهمند رازهايي هم هست كه دشمن نميداند و تا آخر هم برايش گشوده
نشد، يكي از آنها اسامي و هويت واقعي برخي از اين قهرمانان پاكباز است كه تا لحظه آخر
دژخيمان ازآن مطلع نشدند.
آن قهرمانان درسِ مقاومت و فدا را از معلمشان
مسعود فرا گرفته بودند و بيدليل نبود كه فرياد ميزدند ”خلق جهان بداند مسعود معلم
ماست“ و بر در و ديوار شهر مينوشتند: ”سمبل نسل فدا رجوي قهرمان“. آنها آموخته بودند
كه در مبارزه با دشمن خدا و خلق بايد از خيلي چيزها گذشت، بايد از علايق و جاذبههاي
مادي گذشت و عواطف فردي....
در خاوران امر فرّاري هست که سخن گفتن از آن به مثابهي واقعهاي پايانيافته را محال ميکند! که خطکشيهاي زمان و مکان را ريشخندي حواله ميکند و روايتي نوين، روايتي دائمن «نو»شونده را بر اکنون ما ميگشايد، ميتاباند، حک ميکند، تحميل ميکند؛ روايتي که از ديروز احضار شده تا کرختي امروز را خنثا کند و روايت فردايي ديگر را، امکاني ديگر را، و ضرورتي ديگر را نه حکايت که خلق کند.
خاوران پيکرهاي است تنومند به قدمت بيست وهشت سال که شهريورماهِ هزار و سيصد و شصت و هفتِ تپهي اوين را با زمان حال پيوند ميزند و انسانِ تاريخ ساز را فرا ميخواند؛ انساني که قرباني نيست، انساني که نميخواهد قرباني باشد، انساني که ميايستد.
تابستان سال67 بدون شك در سينه تاريخ ايران حك شده و هرگز فراموش نخواهد شد. از يكسو يادآور برگ زرّيني از فداكاري و وفاداري به آرمانِ آزادي و پايبندي به اصول و از سوي ديگر افشاگر اوج شقاوت و بيرحمي خميني و دارودسته جنايتكارِ حاكمش بوده و خواهد بود.
در مرداد ماه شايعه اعدام گسترده در زندانهاي جمهوري اسلامي دهان به دهان ميشد. خبرهاي نگران کننده از زندانها به گوش ميرسد. به عنوان مثال در مشهد به حسب تصادف ماموران گورستان بهشت رضا خبر دفن تعدادي از بچه هاي مجاهد را به خانواده آنان ميدهند. خانواده ها سراسيمه به بهشت رضا ميروند و برخي از آنان دستگير مي شوند.
به تدريج در اواخر شهريور و ابتداي مهر بود که شايعه اعدامهاي گسترده، به يقين تبديل شد. اما هيچ کس از ابعاد آن اطلاعي دقيق نداشت. همه خانواده ها در دل اميدوار بودند که بستگان آنان در ميان اعدام شدگان نباشند. (در تهران) بيخبري خانواده ها تا آذر ماه تداوم يافت. در آذر ماه همان سال اسامي تعداد زيادي از زندانيان اعدام شده به اطلاع خانواده هاي آنان رسانده شد. وسايل زندانيان را در کميته هاي مختلف تهران توزيع ميکردند.
اولين واکنش خانواده هاي زندانيان سياسي و اعدام شدگان به اين اقدام وحشيانه، برگزاري با شکوه مراسمهاي يادبود اعدام شدگان بود.
البته ادامه اين كشتار به اشكال و ترفندهاي مختلف تا سال 68 ادامه يافت.
از اين عزيزان 38درصد حلقآويز شدهاند، 48درصد را تيرباران كردهاند و 14درصد بقيه به صورتهاي مختلف از جمله در اثر شدت شكنجه، زجركش، انفجار در زندان و حلقآويز در ملاءعام بهشهادت رسيدهاند
هدف اصلي، كشتار و از بين بردن كليه زندانيانِ مجاهد و مبارزي بود كه طي ساليان با مقاومت قهرمانانه خود و تحمل سرفرازانه تمامي سختيها و شكنجههاي قرون وسطايي دژخيمان، برگ زريني از مقاومت و فداكاري را در تاريخ معاصر ميهنمان رقم زده بودند.
در آن روزهاي سياه، «هيأت مرگ» خميني مركب از سرسپردهترين عناصر وزارت اطلاعات، دادستاني، قوه بهاصطلاح قضائيه و سركردگان زندانها با تمهيدات و تدابير شديد امنيتي، اجراي طرحي را كه از سالها پيش مدنظر داشته و از زمستان سال 66 تداركش را در اغلب زندانهاي سراسر كشور ديده بودند، بهطور متمركز آغاز كردند.
«هيأت مرگ» در يك مكالمه چند دقيقهاي حكم قتل مجاهدين و مبارزين اسير را صادر ميكرد. بنا به شهادت بازماندگان اين واقعه هولناك، زندگي يا مرگ يك زنداني سياسي و بطور خاص زندانيان سياسي مجاهد از سوي هيأت مرگ تنها با يك معيار رقم زده ميشد؛ اينكه زنداني سياسي هويت خود را چگونه بيان ميكند زندانيان سياسي مجاهدي كه بعداً آزاد شدند ميگفتند از زندانيان
مي پرسيدند مجاهد است يا منافق كلمه مجاهد برابر حكم اعدام بود. اين درحالي بود كه تمامي اسيران، حتي بر اساس قانون خودِ رژيم داراي حكم بوده و بسياري از آنان سالها از پايان حكمشان گذشته بود.
زندانهاي اوين و گوهردشت، مركز اين كشتار بودند. اما به گواهي شاهدان هيچ زندان و شهر و روستايي از اين كشتار در امان نماند. آنچنان كه پس از گذشت ربع قرن، هنوز هم ابعاد و اسرار اين قتلعام هولناك در كميّت و كيفيت واقعيش در پرده ابهام است.
هنوز خانوادههاي بيشماري از سرنوشت فرزندانشان بيخبرند! هنوز رژيم آخوندي اطلاعي از سرنوشت بيشمار زندانيان سياسي كه نام و مشخصاتشان در زندانها و دادگاههايش ثبت شده، به خانوادههايشان نداده است.
حلق آويز در ملاءعام تحت عناوين مختلف!
يكي از شيوههايي كه رژيم اعدامها را با عناوين و پوشهاي مختلف ادامه ميدهد حلق آويز زندانيان سياسي تحت عنوان قاچاقچيِ موادمخدر و... بود. مجموع گزارشهاي بازماندگان و شاهدان قتلعام نشان ميدهد كه در پائيز و زمستان سال67 (حتي در مقاطعي در سال68) بسياري از زندانيان سياسي را تحتعنوان قاچاقچيِ موادمخدر! در دستههاي7تا 20 نفره در شهرهاي تهران، كرمانشاه، هرسين، ايلام، دزفول، گرمسار، ساوه، ورامين، كرج، بريز، مشهد، بندرعباس و… بدار آويختهاند.
در گزارش يكي از شاهدين صحنه چنين آمده است در ميدان امامحسين تهران زنداني سياسي مجاهد همايون صولتي به اتهام قاچاقچي موادمخدر حلقآويز شد. در همان صحنه پيش از اعدام همايون فرياد ميزند: «مردم بدانيد من همايون صولتي مجاهدم و قاچاقچي نيستم» به اين ترتيب همايون تا آخرين لحظات حيات پربارش دست از افشاگري برنداشت و نقاب از چهره «ديو جماران» كه خود را نماينده خدا بر روي زمين وانمود ميكرد برداشت.
از نمونههاي ديگر اعدام زندانيان تحتنام قاچاقچي، ميتوان به اعدام تعدادي از هواداران مجاهدين كه داراي مذهب اهلحق بودند اشاره كرد، در بهمن ماه 1367 رژيم ضدبشري به نام قاچاقچي در ملارد كرج، يعني محل زندگيشان، بهدار آويخت و در روزنامههاي خودش هم اعلام كرد. ..
سن وتحصيلات شهيدان
اين قتلعام همه گروههاي سني را دربرداشت، ازشهيدان 15ساله تا شهيدان بالاي 50 سال از جمله سه تن از مادران، شهيد ساداتحسيني 60 ساله و شهيد ملوك مريدوطن 50ساله در شيراز به شهادت رسيدند و مادر شكري كه پس ازشهادت فرزندانش در حالي كه عليه رژيم دست به افشاگري زده بود دستگير و او را بعد از شكنجههاي فراوان در قائمشهر به شهادت رساندند. در باره شهيد ملوك مريدوطن در گزارشات متعدد آمده است: شهيد ملوك مريدوطن مادر شهيد مسعود عيديپور و خواهر شهيد محمدباقر مريدوطن در اعتراض به شهادت عزيزانش، دستگير و چند روز پس از شهادت برادر و فرزندش در جريان قتلعام با بيرحمي مافوق تصور اعدام ميشود.
پدران سالخورده، پدر حسينپور 60 ساله، كشاورز اهل گيلان و محمدابراهيم رجبي 58ساله در گرگان، محمدحسين اكبرزاديوسفي 60ساله در تبريز، اميرهوشنگ هاديخانلو 62 ساله در تهران، هادي متقيطلب 60ساله در رشت (كه دوفرزندش رضا 18ساله و رشيد 27ساله نيز درقتلعام دررشت به شهادت رسيده بودند) محمدابراهيم رجبي 58ساله در قزوين در اسلامآباد شهيد مهدي فتاحي كه به حمايت از فرزندان مجاهدش برخاسته بود، دستگير و در ملاءعام حلقآويز ميشود. شهباز شهبازي از رودسر او سالها پيش از انقلاب به مبارزه با ديكتاتوري شاه برخاسته و از پيروان راستين مصدق بزرگ بود. بههمين دليل از همان ماههاي اول بعداز انقلاب مورد حقد و كين مرتجعين حاكم قرار گرفت. شهباز شهبازي نخستين معاون استانداري گيلان در ماههاي اول انقلاب بود. او كانديداي انتخابات مجلس بررسي قانون اساسي در سال58 از رودسر بود كه در 60سالگي بههمراه فرزند مجاهدش علي شهبازي در مردادماه سال67 بهشهادت رسيد، فرزند ديگرش نيز در سال60 تيرباران شده بود
از بين شهيداني كه از مدارك تحصيلي آنها مطلع هستيم، دهها تن داراي مدرك دكترا و فوق ليسانس، صدها تن داراي مدرك ليسانس و فوقديپلم، بيش از هزار تن از شهيدان داراي مدرك ديپلم و هزاران تن دانشجو و دانش آموز بودند.
مشخصات شغلي شهيدان
در ميان شهيدان قتلعام سال67 تنوع شغلي، از كارگر گرفته تا كشاورز و پيشهور، صاحبان مشاغل آزاد، كارمندان كشوري و لشكري، پزشكان و كادر درماني، افسران و پرسنل نظامي، كارشناسان فني و اداري، صاحبان حِرف و صنايع و معلمان و دبيران و استادان دانشگاه ديده ميشود
پرسنل نظامي ارتش...!
سرهنگ ميرفخرايي، سرگرد خليل مينايي، سرگرد مقصودي و تكاور نيروي دريايي مرتضي ميرمحمدي پرسنل نظامي هوادار مجاهدين بودند كه در جريان قتلعام زندانيان به شهادت رسيدند. محمد ميرزامحمدي 64ساله درجهدار پيشين شهرباني يكي ديگر شهيدان قتلعام است. او در سال 53از شهرباني زمان شاه استعفا نمود و در انقلاب ضدسلطنتي فعالانه شركت نمود. شهيد ميرزامحمدي در دوران خميني نيز با تأمين سلاح و مهمات به ياري مجاهدين برخاست. غلامرضا ميرزامحمدي فرزند اين پدر پاكباز، از فرماندهان واحدهاي عملياتي مجاهدين، در سال61 طي درگيري بهشهادت رسيد.
كادر پزشكي
دكتر حميده سياحي و دكتر معصومه شورانگيز-كريميان، دكتر طبيبينژاد، دكتر فيروز صارمي 60ساله، از جمله شهيدان قتلعام زندانيان سياسي در سال 67 ميباشند. دكتر طبيبينژاد و دكتر فيروز صارمي، در ملاءعام در شهر تبريز حلق آويز شدند يكي از شاهدين گفته بود ”دكتر صارمي را در ملاءعام با استفاده از جرثقيل در محل درب گچيل روبروي بازار تبريز به همراه يك پزشك مجاهد ديگر بنام طبيبينژاد حلقآويز كردند“. دكتر طبيبينژاد 55ساله و متخصص بيماريهاي سرطاني بود.
هنرمندان و قهرمانان ورزشي
شماري از هنرمندان و قهرمانان ورزشي ايران، از جمله ابوالقاسم محمديارژنگي استاد موسيقي و آواز ايراني، فروزان عبدي عضو تيم ملي واليبال زنان ايران، مهشيد(حسين)رزاقي عضو تيم ملي فوتبال اميدايران و جواد نصيري عضو تيم ملي شمشيربازي و دو ورزشكار محبوب و صاحبنام ديگر بنامهاي قاسمعلي بستاكي از اراك و عباس خورشيدوش از همدان در زمره اين شهيدانند.
پراكندگي جعرافيايي و آمار شهيدان خانوادهها
ازنظر پراكندگي جغرافيايي نيز در سراسر ايران هيچ روستا و شهر و استاني نيست كه از چندتن تا چند صدتن در اين حماسه پايداري ميهني در برابر ارتجاع خونآشام شهيدي تقديم نكرده باشد. شهرهاي بزرگي همچون تبريز و اروميه و رشت و لاهيجان و انزلي و آستانه و صومعهسرا و رودسر گيلان تا ساري و بابل و قائمشهر در مازندران و كرج و مشهد و سبزوار و سمنان و شاهرود و اصفهان و كاشان و كرمانشاه و همدان و زنجان و ايلام و مسجدسليمان و انديمشك و اهواز و آبادان و شيراز هر يك شهيدان بسياري تقديم كردهاند. شهيدان مناطقي چون فهلياننورآباد ممسني در جنوب ايران و هفشجان و سيسخت ياسوج در مركز ايران و كوچصفهان در گيلان و گرگرجلفا در شمالغربي و روستاهاي توابع بندرگز و تركمنصحرا در شمالشرقي و پاوه و نقده و اشترينان در غرب ايران و زادگان روستاهاي اطراف زابل و زاهدان و بندرعباس و بوشهر و بهبهان را دربرميگيرند. جاي آن است كه در يادواره اين حماسه پرشكوه پايداري و شرف از خانوادههايي ياد كنيم كه بعضي تا 10شهيد و بعضي ديگر بطور همزمان در قتلعام از 3تا5 شهيد و شماري ديگر آخرين فرزند خود را نثار آزادي و سرفرازي خانواده بزرگ ايران كردهاند: خانواده قهرمان شجاعي از شهركرد، در ليست شهيدان قتلعام سال 67 نامهاي نسرين و مراد و قربان شجاعي را ملاحظه ميكنيد، اين خانواده تاكنون 12شهيد تقديم خلق محبوبشان كردهاند. خانواده احمدي اهل آبادان، درقتلعام 4 فرزند خود را تقديم انقلاب كرد و شهداي اين خانواده به 6 نفر رسيد، فريبا و فرحناز و محمد، روز 13مرداد در اصفهان و منصور احمدي در شهريور67 در شيراز اعدام شدند. از خانواده خسروآبادي در سبزوار، 3شهيد به نامهاي منصور، مسعود و طيبه در مرداد ماه سال67 تيرباران شدند. مجاهد شهيد طيبه خسروآبادي دخترعموي اين شهيدان است، شهلا خسروآبادي خواهر مسعود ومنصور نيز سال60 بهشهادت رسيده بود. در مرداد ماه67، عصمت، فاطمه و حسين ادبآواز در جريان قتلعام67 در زندان شيراز به استقبال جوخه اعدام رفتند و به خواهر قهرمانشان، شهيد مقدس گوهر ادبآواز پيوستند. خانواده همتي از سمنان 7شهيد تقديم انقلاب كرد. اقدس همتي پنجمين شهيد خانواده همتي است كه بههمراه همسرش مجاهد شهيد حسين مؤكدي در آبانماه67 در اوين تيرباران شد پيش از آنها، در سال61، عباس همتي. پدر خانواده حاجرضا همتي حين درگيري لفظي با پاسداران در مقابل زندان سكته كرد و به فرزندان مجاهدش پيوست فرمانده بابك، طراح و فرمانده مجازات انقلابي آخوند صدوقي امامجمعه و نماينده خميني در يزد) را در ملاءعام تيرباران كرده بودند، فرزند ديگر خانواده، نعمتالله، را در سال63 بهدار آويخته بودند. مريمالسادات حسيني همسر عباس درحاليكه باردار بود در مهرماه61، حين درگيري مسلحانه با پاسداران در اراك به شهادت رسيد.. با شهادت دكتر منصور حريري و محسن حريري، خانواده حريري از رشت، 5شهيد به انقلاب مردم ايران تقديم كردند. در خانواده ديگري به نام حريري از زنجان، جعفر حريري از شهيدان آذرماه67، ششمين شهيد اين خانواده است. احمد غلامي ششمين شهيد خانواده غلامي از قائمشهر، حسين داوودي، ششمين شهيد خانواده داوودي از بابل و علياكبر ابراهيمپور ششمين شهيد خانواده ابراهيمپور از گرگان هستند. ابوالفضل هاشميان از قزوين در قتلعام سال67 به برادرانش، غلامحسين و مجتبي و حبيب پيوست كه در سالهاي 60تا63 بهشهادت رسيده بودند. طهمورث رحيمنژاد، استاد دانشگاه، هفتمين شهيد و تنها بازمانده خانواده قهرمان رحيمنژاد در گرگان بود. پيش از او تهمينه، ترانه، فريدون، عزيزالله و همسرش فريباآجيلي در سالهاي 60 تا 63 بهشهادت رسيدند. با شهادت حسين و مصطفي و معصومه ميرزايي، شمار قهرمانان شهيد اين خانواده به 7تن رسيد. فرهنگ فدايينيا، چهارمين شهيد خانواده از اهواز بود. ناهيد و حميد تحصيلي از تهران، به دو خواهر و برادر شهيدشان پيوستند و شمار شهيدان خانواده تحصيلي به 4 تن رسيد. غلامرضا بزرگانفرد، چهارمين شهيد خانواده از تهران، فخري آزمودهلكامي، چهارمين شهيد خانواده از رشت، خانواده برهاني در قتلعام دو شهيد تقديم كرد كه تعداد شهداي اين خانواده به 6 تن رسيد، خانواده داوودي دو شهيد تقديم كرد كه تعداد شهداي اين خانواده به 7 شهيد رسيد و … بسيار خانوادههاي ديگر كه هريك جلوهيي از رود خروشان خون شهيدان و سرمايههاي آزادي و پيروزي انقلاب نوين مردم ايرانند.
خانوادههاي بسياري بودند كه در جريان قتلعام زندانيان سياسي بهطور همزمان دو يا چند عضو خانواده را تقديم رهايي خلق و ميهن اسيرشان كردند، ولي متاسفانه نام بردن از اين خانوادهها و ذكر اسامي شهيدان، بدليل كثرت آنها، دراين متن نميگنجد.