بيست وهفت سال قبل در چنين روزي مليحه اقوامي بر تكهكاغذي نوشته بود:
«13مرداد 67 _ من مليحه اقوامي در ساعت 3بعدازظهر
دادگاه رفتم و حكم اعدام به من ابلاغ شد الآن ساعت 7بعدازظهر است كه براي اعدام
ميروم
به نقل ا زخانم زهره دهقان
چند سال پیش بود که در فیسبوک دنبال
اسم هم کلاسی هایم می گشتم
اول اسم کسانی را که از همان روز های
دبیرستان یادم میامد که نسبت به مسایل اطراف خود بی تفاوت نبودند جستجو میکردم تا
بدانم بر انها چه رفته است و اکنون چه میکنند
.
ملیحه یکی از انها بود .
خواهرش را پیدا کردم و از او حال و
احوالش را پرسیدم .
منتظر بودم که بشنوم لابد بچه های
بزرگی دارد و در گوشه ای از این جهان زندگی میکند و یا مثلا در اشرف ،پاریس،
البانی و یا هر نقطه ی دیگری دارد راه همان روز های خود را ادامه می دهد .
ملیحه همان همکلاس خندان و ریز و
میزه ی من که آخرین باری که دیدمش پشت همان نیمکت مدرسه تازه به مسایل روز علاقمند
شده بود و کنار هم فکرانش می ایستاد و سرود می خواند و گاه از برابری و عدالت و
جامعه بی طبقه ی توحیدی حرف می زد
.
اما جواب خواهرش به من خیلی ارام و
کوتاه و با تانی
سه عکس بود و سه جمله !
__این عکس ملیحه است همان روز ها
__این
نامه اخرین دست خط ملیحه است ، یک نفرکه ازاد شده بود همان روز ها برای مادرم
اورده بود
__ این
عکس سومی مشخصات ملیحه است که یک پسر خیلی جوان بسیجی در سال۶۷ برای مادرم اورده بود
و گفته بود من داماد شما بودم و این جعبه شیرینی و این پانصد تومنی هم مهریه
دخترتان بوده است.
دامادی که آدرس قبر ِعروسش رابرای
مادرِعروس آورده بود !
زهره دهقان ۱۳ مرداد ۱۳۹۴
با سلام به 30000 گلسرخ و جاودانه فروغهای آزادی، من پروین پوراقبالی
هستم که مدت 6سال در زندان اوین ، در بند زنان به جرم هواداری از مجاهدین زندان بودم.
امروز در بیستمین سالگرد قتلعام شهدای مجاهد خلق، من و خواهران
و برادرانم کسانیکه شاهدان این قتلعام در زندان اوین یا سایر زندانها بودیم میخواهیم
آنچه را که دیدیم گواهی بدهیم.
من در زندان اوین بودم نیمههای شب بود که مجاهد شهید زهرا فلاحتی
حاجزارع را از بند ما صدا کردند. زهرا فلاحتی زیر حکم بود و این بدان معنا بود که
یا به او حبس ابد میدادند یا اعدامش میکردند. بنابراین صدا کردن او در نیمهشب برای
ما معنای خاصی داشت. بعد از آن دو زن مجاهدخلق از سلولهای انفرادی بهنام سهیلا محمد
رحیمی و فروغ [فرنگیس محمد رحیمی] را برای اعدام صدا کردند.
سهیلا محمد رحیمی مجاهدی بود که چند سالی را در زندان به جرم هواداری
از مجاهدین در حبس و زندان گذرانده بود، و بعد از آن اقدام کرده بود که به ارتش آزادیبخش
بپیونده همراه با فروغ که باهم دستگیر شده بودند در ششم شهریور سال 66. از همان اول
اینها روی مواضعشان ایستاده بودند و از هویت مجاهدیشان دفاع کرده بودند و گفته بودند
که ما قصد پیوستن به ارتش آزادیبخش را داشتیم به همین دلیل میخواستیم از مرز خارج
شویم. به همین دلیل هیچوقت آنها را در بند عمومی نیاوردند و تا آخرش در زندانهای
انفرادی 209 بودند. به همین علت ما از فروغ اطلاعات زیادی نداریم و فقط اسم کوچکش را
میدانیم. در واقع بعد از آن بود که این ریل صدا کردن بچهها از بند شروع شد. زنک پاسدار
رحیمی با صدای مسخره و کشدارش اسامی بچهها را میخواند و میگفت که به دفتر بند مراجعه
کنند. روزانه 10 تا 15 بار این ریل تکرار میشد و بچهها را دستهدسته از بند به خارج
از زندان میبردند. از بند به خارج بند میبردند در آنزمان ما ملاقات نداشتیم نمیفهمیدیم
کسی که بیرون میرود کجا میرود؟ و هیچ اطلاعاتی در رابطه با آن بهدستمان نمیآمد،
تا اینکه یکروز یکی از بچههای زندانی را به داخل بند آوردند ظاهراً به اشتباه یک
زندانی مجاهد را به داخل بند آوردند که وقتی به داخل بند آوردند روی زمین افتاد و فقط
فریاد میزد که کشتند همه را اعدام کردند پاسداران بند توی بند ریختند و کشانکشان
او را بیرون بردند. این اولین اطلاعاتی بود که ما از بچههایی که برده بودند توانستیم
بگیریم. روز 23مرداد بود که بعدازظهر من و چند نفر دیگر از بچهها را صدا کردند. باید
بگویم که در آنزمان از بند ما دو اتاق بهطور کامل تخلیه شده بود وقتی که من را بردند
بچههای اتاق 6 و اتاق 8 از سالن 2 بند زنان زندان اوین را برده بودند، که هر کدام
حدود 30نفر جمعیت داشت در آنجا من دژخیم مجتبی حلوایی را دیدم که با قساوت تمام در
واقع فرماندهی میکرد اینکه هر چه بیشتر بچهها را به کمیسیون مرگ بفرستد برای اعدام
داخل راهروها زندانیان مجاهد از زن و مرد ردیف شده بودند، با چشمبند نشسته بودند که
مرا به سلولهای انفرادی بردند در سلولهای انفرادی صدا باز و بسته شدن درها مستمر شنیده
میشد بهخصوص شبها که این صدای باز و بسته شدن بیشتر بود و نشان از این میداد که
بچهها را برای اعدام میبرند.
ولی بهطور خاص یک شب من با صدای جیغ و عربدههای زنان پاسدار از
خواب پریدم که بزعم خودشان تکبیر میگفتند که صدای شعار مجاهدینی که برای شهادت برده
میشدند شنیده نشود و تعداد زیادی از بچهها را آنشب برای اعدام بردند. روز 13شهریور
بود که ما را به اتاق در بسته بند 1 پایین منتقل کردند. من وقتی خودم ... در را باز
میکردند و بیرون میرفتیم تلاش میکردم که دنبال یک نشان از این بچهها بگردم.
دنبال یک جفت کفش یک لباس یک نشانی که بفهمیم بجز ما کس دیگری از
این کمیسیون مرگ برگشته ولی هیچ اثر و هیچ نشانی پیدا نمیکردم. در واقع باورم نمیشد
که این همه نفر که رفتند واقعاً تنها ما برگشته باشیم تا اینکه اولین سری بچهها برای
ملاقات رفتند یکی از بچهها بود بهنام آزاده طبیب که او را هم برای اعدام برده بودند
که خواهری داشت خواهرش برای ملاقات رفت و وقتی برگشت گفت: ساک آزاده را به خانوادهام
دادند وقتی من خودم این خبر را شنیدم دیگر مطمئن شدم که تنها از این حجم نفرات، این
حجم زنان زندانی مجاهد که رفتند فقط ما 35 نفر باقی ماندهایم و هیچکس دیگری زنده
نمانده! میدانید که همه آن بچهها تمامی نفراتی که برای اعدام برده شدند دارای حکم
ابلاغ شده از طرف حاکم شرع رژیم بودند از طرف اجرای احکام شرع زندان رسماً به آنها
ابلاغ شده بود زیرش را امضا کرده بودند. اکثریت آنها بیش از 5سال از حکمشان را گذرانده
بودند، حتی تعدادی از آنها حکمشان تمام شده بود. فرحناز ظرفچی دانشآموز بود و حکمش
را گذرانده بود حکمی نداشت حکمشان تمام شده بود و بایستی آزادش میکردند. مژگان سربی،
اشرف احمدی، اشرف فدایی که در مرداد ماه سال 67 پایان حکمش بود و بایستی که در همان
مردادماه آزاد میشد. در خصوص تصمیم رژیم برای قتلعامها، رژیم از قبل از سال 66
اقدام به جداسازی زندانیها کرده بود، اقدام به جداسازی زندانیان و طبقهبندی آنها کرده
بود، در آخر این تقسیمبندی ما را بهبندی موسوم به آموزشگاه بردند این آموزشگاه 3
سالن داشت که من از یکی از خواهرانی که قبلاً در زندان اوین بوده و گزارشی نوشته این
گزارش را میخوانم در خصوص بندهای آموزشگاه. این خواهر مجاهدمان میگوید از بندی که
ما بودیم 150نفر را با اسم کامل ثبت شده از بین ما بردند روزهای اول مرداد من درطبقه
دوم بند 2 موسوم به آموزشگاه بودم.
این بند 3طبقه دارد در طبقه پایین 5 اتاق در بسته است و در هر اتاق
20 تا 25 نفر در بسته زندانی هستند طبقه دوم شامل 12 اتاق که یک اتاق آن به زندانیان
جرایم اقتصادی اختصاص داشت و در بقیه اتاقها زندانیان مجاهد زندانی بودند در این سه
طبقه تقریباً 400 زندانی وجود داشت. درسالن 3 زندانیانی بودند که رژیم روی آنها حساسیت
ویژه داشت از این زندانیان مجاهدی که رویشان حساسیت ویژه داشت در واقع اینها نفراتی
بودند نفرات تحصیل کرده و با فرهنگ مثل دکتر شورانگیز رحیمیان دکتر شورانگیز کریمیان،
فضیلت علامه، مریم ساغری، رضیه آیتالله شیرازی، مریم توانا، پروین حائری و خواهر شهیدمان
منیره رجوی بودند. البته باید بگویم که روی منیره رجوی به این دلیل حساس بودند که خواهر
برادر مسعود بود، منیره خصوصیات خیلی والای انسانی داشت. بچهها خیلی از او خاطره نقل
میکردند از اینکه که وقتی ملاقات میکرد دو فرزند کوچک داشت وقتی ملاقات میرفت تلاش
میکرد از بچههایش چیزهایی را بگیرد و برای مادرانی که با بچههایشان در زندان بودند
بیاورد یا تلاش میکرد حتی از غذای خودش به بچههایی که مریض بودند، زندانیانی که مریض
بودند برساند. میدانید که این صد در صد مخالف با خصلت و خوی ضدبشری که آخوندها دارند
بهخصوص در زندان در زمانیکه تعارف کردن غذا به همدیگر در زندان ممنوع است در زمانیکه
صحبت کردن دو زندانی با هم جرم محسوب میشود در حالیکه کوچکترین رابطه انسانی با هم
جرم است و مجازات آن شلاق و شکنجه است به همین دلیل منیره را بهدلیل خصوصیات پاک انسانیش
و بهدلیل اینکه خواهر برادر مسعود بود در این بند برده بودند روی این بچهها حساسیت
خاص داشتند هیچوقت نمیگذاشتند ما با این بچهها ارتباط برقرار کنیم. سالن بعدی سالن
دو بود که برایتان توضیح دادم که شامل 12 اتاق بود و سالن بعدی قسمت بعدی بند پائین
بود که تعدادی از بچههای قزلحصار و گوهردشت که بچههای تنبیهی بودند در آن آورده بودند.
بچههای تنبیهی اکثریتشان بچههای با سنهای پائین، کم سن و دانشآموز بودند که دستگیر
و به زندانی آمده بودند و در قزلحصار و گوهردشت بندهای تنبیهی مختلف رفته بودند در
خصوص بچههای این بند تنبیهی و بهطور خاص بچههای زیرزمین یک خواهر مجاهد گزارشی را
در خصوص آنها نوشته که من این قسمت را هم برای شما میخوانم:
«... زیرزمین محل مخوفی بود که نزدیک 20تن از خواهران در آن بهمدت 1 تا 4سال زندانی
بودند. آنزمان که لاجوردی هنوز حضور مستقیم در اداره زندان داشت وجود زیرزمین را بهکلی
حاشا میکرد این شیرزنان که اغلب دانشجو و از قشر تحصیلکرده بودند بهدلیل روحیه بالا
و ایستادگی بر روی هویت مجاهد در برابر زندانبانان، همواره تحت فشارهای خاص قرار داشتند
آنها را در اتاق کوچکی زیر بندهای عمومی نگه میداشتند در این اتاق کوچک و بدون هواخوری
بیش از 20نفر را حبس یا بهتر است بگوییم پنهان کرده بودند. همواره با کمترین بهانهیی
به افراد اتاق هجوم میآوردند این خواهران آنقدر در زیرزمین مانده بودند که برای خود
سرودی بهنام سرود ملی زیرزمین درست کرده بودند و آن را همیشه میخواندند. بچههای
زیرزمین همواره مورد احترام و محبت همه زندانیان بودند و با شروع قتلعام همین خواهران
در اولین سری اعدامیها با روحیهای سرشار، سرفراز و پرغرور طنابها رابوسیدند... !
از این خواهران هیچکس زنده نماند. دژخیم حسینزاده که رئیس زندان بود، دژخیم مجید
سرلک و دژخیم حداد که از دادیاران زندان بودند و زمانی پلید نماینده وزارت اطلاعات
لابلای صحبتهایشان بارها و بارها به بچههای تنبیهی گفته بودند که ما میخواهیم یک
تصفیه بکنیم. اوایل سال 67 به یکسری از خانوادههایی که بچههایشان تنبیهی بودند گفته
بودند که به بچههایتان بگویید سر عقل بیایند والا همه آنها را تعیینتکلیف میکنیم
من شاهد بودم که در تیرماه 67 دادیاران زندان دژخیم سرلک و دژخیم
حداد وارد بند شدند و از تک تک ما سؤال کردند سر حکم مان سر این که به چه جرمی دستگیر
شدید و مواضعمان سؤال کردند و کنار هر اسم یک علامت میزدند تمامی اینها نشانهای دال
بر یک تسویه حساب و یا چیزی در این زمینه بود.
یک مورد خانمی جوانی بود که خودش سیاسی نبود و همسرش سیاسی بود همراه
با همسر و فرزند کوچکش دستگیر شده بود و به زندان آمده بود بعد از مدتی در قتلعام
سال 67 خودش و همسرش را برای کمیسیون مرگ بردند به هر دو حکم اعدام داده بودند و آنها
را به محل دار زدن برده بودند وقتی به محل اعدام رسیدند اینها را به بالای چهارپایه
برده بودند و چهارپایهها را از زیرپای همه خالی کرده بودند بجز چهارپایهای که زیرپای
این خانم بود که او شاهد شهادت همسر و شهدای دیگر بود، که بهشدت بهم ریخته بود.
نمونه دیگر: رژیم از زندانیانی که آزاد شده بودند هم نگذشته بود.
تعدادی از زنان زندانی را که آزاد شده بودند برای کمیسیون مرگ آوردند و به بیدادگاههای
مرگ بردند. یکی از زنان مجاهد بود که تعادل روحیاش بهم ریخته بود، مدت یک سال بود
که مطلق از او خبر نداشتیم و نمیدانستیم که کجا او را بردند ولی برای قتل عام ها
آورده و به کمیسیون مرگ برده بودند. وقتی از او میپرسیم تو کجا بودی چه بر سرت آوردند
نمیتوانست جواب دهد... ! نمیدانم کجا بودم فقط جایی بودم که همیشه زیر پایم آب بود.
اینرا در حالتی میگفت که روزانه تعدادی قرص مصرف میکرد فقط برای اینکه بتواند تعادل
مینیمم وضعیت حیاتیاش را حفظ کند ولی با این وضعیت او را برای اعدام آورده بودند.
نمونههای مشابه زیاد است ولی من میخواهم نمونههایی از حماسهها و مقاومتهای زنان
مجاهد زندانی بگویم. میخواهم از ملیحه اقوامی بگویم.
ملیحه اقوامی روی تکهای کاغذ که از او در یکی از سلولها به جا
مانده بود نوشته بود: «13مرداد 67 من ملیحه اقوامی در ساعت 3 بعدازظهر بدادگاه رفتم
و حکم اعدام به من ابلاغ شد. الآن ساعت 7 بعدازظهر است که برای اعدام میروم. حدیث
مرد مؤمن با تو گویم که چون مرگش رسد خندان بمیرد». یا فروزان عبدی که کاپیتان تیم
ملی [والیبال] زنان بود که قبل از اعدام با وسیلهای روی دیوار سلولش حکاکی کرده بود
که خدایا فروزانم کن چون ابری در راه تو بمیرم.
اشرف فدایی زن مجاهدی بود که در سن 16 یا 17 سالگی دستگیر شد و
7سال حکم گرفته بود و در مرداد ماه سال 67 حکمش تمام میشد ولی وقتی که میخواستند
او را ببرند گفت من به اسم مسعود رجوی میروم و میدانم که مرا امروز برای اعدام میبرند.
اگر امروز اعدام مان کنند در آگاهی مردم خیلی مؤثر خواهد بود.
یا از اعظم طاقدره بگویم که موقع خروج از بند که برای اعدام میبردنش
گفت بچهها اعدام میشویم مجاهد گفتن خون میخواهد و باید که خون آن را بدهیم یا لیلی
حسینی که در دادگاه به آخوند نیری رئیس بیدادگاههای رژیم گفت شما مثل بوزینههایی میمانید
که تلاش میکنید خود را خوش چهره نشان دهید ولی چهره شما رو شده است.
در بین قتلعام شدهگان سال 67 تعدادی از مجاهدین زندانی کمتر از
16 – 17سال دستگیر شدند این بچهها حداکثر جرمشان این بود که نشریه خوانده بودند یا
نشریه فروخته بودند یا در مدرسهشان هوادار بودند، در میتینگها و راهپیماییها شرکت
کرده بودند یکی از خواهرانمان در گزارشی که نوشته اسامی این بچهها را گفته که برایتان
میخوانم.
زهره حاج میر اسماعیل 16ساله، لیلا حاجیان 16ساله، سهیلا یا فرشته
حمیدی 16ساله، رویا خسروی 16ساله، مهری درخشان نیا 16ساله، سودابه رضازاده 15ساله،
تهمینه ستوده 17ساله، سهیلا شمس 17ساله، سوسن صالحی 17ساله، منیره عابدینی 16ساله،
مهتاب فیروزی 15ساله، فرحناز مصلحی 15ساله، سیمین نانکنی 17ساله، اشرف عزیزی 17ساله،
ملیحه اقوامی 18ساله، پروین باقری 15ساله.
تعدادی از زنان مجاهدی که در اعدام های سال 67شهید شدند دچار معلولیتهای
جسمی مادر زاد بودند و یا معلولیتهایی که در اثر شکنجه در دوران حبس دچار شده بودند
البته اینها گوشه کوچکی از مشاهداتی است که من و خواهران و برادرانم توانستیم به شما
بگوییم و در خیلی نقاط و شهرها و زندانهای دورافتاده و گوشههای پنهانی در داخل خود
اوین بود که هیچوقت خبرش نرسید و هیچ اطلاعاتی ما نداشتیم.
متشکرم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر