۱۳۹۴ مرداد ۸, پنجشنبه

ایران-قتل عام67-سخنان محمود رویایی از شاهدان قتل عام67


 محمود رويايي از زندانيان سياسي از بند رسته و از شاهدان قتل عام تابستان ۶۷
 در يك سخنراني در سميناري به همين مناسبت مي گويد

 در مقدمه به لحظه‌ای اشاره کنم که در زندان گوهردشت من در جریان این واقعه قرار گرفتم. ساعت ۱۲ شب بود در راهرو مرگ. من با یکی از بچه‌ها به‌نام فرید نشسته بودیم. من هنوز هیچ از ماجرا نمی‌دانستم، فقط از زیر چشم‌بند دیدیم که دسته‌ دسته بچه‌ها را به راهرویی که بعد فهمیدیم راهرو مرگ است منتقل می‌کنند. حول و حوش ۱۲ – ۱۲۳۰ همه بچه‌ها را برده بودند. یک صف هم به سمت مخالف بردند، دادیار حسین عباسی آمد و از من و فرید اسم و مشخصاتمان را پرسید و بعد با سراسیمگی آمد و گفت اسم شما در هیچ‌کدام از لیستها نیست از فرید پرسید هیأت رفتی؟! هیأت عفو! با تو برخورد کرده که منظورش همین هیأت مرگ بود. که با فریبکاری اسم هیأت عفو را رویش گذاشته بودند! برای این‌که زندانیان را فریب دهند. فرید گفت هیأت با من برخورد کرده از صبح هم بی‌خود و بی‌دلیل مرا این‌جا نگه‌داشتند.
بعد که دید دیگر چاره‌ای ندارد و همه را تقسیم کردند گفت همراه همین صف بروید. من و فرید به سمت آن صف رفتیم چند ‌دقیقه بعد وارد سلول ۴ بند ۲ شدیم. همین ‌که چشم ‌بندم را باز کردم سیامک طوبایی را رو به ‌رویم دیدم. دوستی که ۵‌سال قبل از هم جدا شده بودیم و مدتها دنبال هم می‌گشتیم. همین‌که سیامک مرا دید در حالی‌که بغض کرده بود پیشانیم را بوسید و گفت رستگار شدند! من با تعجب گفتم چی! گفت همه را کشتند! گفتم امکان نداره باورم نمی‌شد گفتم چطور ممکنه برایم تعریف کرد گفت: از پنجشنبه و جمعه هفته قبل پاسدارها رفتارشان عوض شد تلویزیونها را جمع کردند ملاقات تعطیل شد روزنامه‌ها را جمع کردند و از شنبه شروع کردند یک تعدادی را بردند. شنبه یعنی ۸ مرداد ماه گفت ۱۰ نفر از بند ما را حوالی ظهر صدا کردند مجید معروف‌ خانی از پنجره سلول انفرادی با صدای بلند فریاد زد بچه‌ها همه را دارند می‌کشند. [سیامک] گفت: «روز بعد خواهری به‌نام زهرا خسروی که از قبل از بند فرعی توسط مورس باهم ارتباط داشتیم با ایجاد سر و صدا توجهات را به خودش جلب کرد و ما توانستیم با او مجدد ارتباط برقرار کنیم و بوسیله مورس به ما گفت اعدامها شروع شده به من ۲۰ دقیقه وقت دادند برای نوشتن وصیت‌نامه و تا یکی دو دقیقه دیگر اعدام می‌شوم! سلام مرا به مسعود و مریم برسان»… گفتم چطور ممکنه مگر می‌توانند زندانی که ۷‌سال همه شرایط را تحمل کرده هر ‌کاری توانستند با او انجام دادند، مگر می‌توانند یکدفعه اعدامش کنند! [سیامک] گفت: «بابا از روز شنبه سراغ بند ملی‌کش‌ها رفتند ۳۰ – ۴۰ تا از ملی‌کش‌ها را اعدام کردند». ملی‌کش کسانی بودند که مدت محکومیت‌شان تمام شده بود و منتظر آزادی بودند. من خشکم زد! هنوز باور نمی‌کردم باز مجدد گفتم سیامک تو چقدر مطمئنی آخه چطور ممکنه کسی را که یکی دو سال دیگر حکمش تمام می‌شود یا تمام شده این‌ طور دسته ‌دسته اعدام کنند! که ماجرا را توضیح داد و فهمیدم که اینها از کانالهای مختلف هم به‌ همین ترتیب در جریان قرار گرفتند. گفت بعد از این‌که شنبه این بچه‌ها را بردند سراغ بچه‌های مشهد رفته بودند زندانیانی که از مشهد تبعید کرده بودند آنها را دار زدند و در همان روز مسعود خستو نوه پدر طالقانی را دار زدند و تعداد دیگری از بچه‌ها را که اسم برد. اما واقعیت این است که همان‌طور که بچه‌ها هم اشاره کردند، و همه ما از نزدیک دیدیم در هر بندی که بودیم مقدمات و آماده‌سازیهای اینکار در زمستان ۶۶ انجام شد یعنی ۶۶ با تفکیک زندانیان مقدمات اینکار را انجام دادند مثلاً بچه‌هایی در فرعی بودند یا بچه‌هایی که در بندهای دیگر بودند اینرا مشاهده کردند که رفتار زندانبان عوض شد. یعنی تفکیک و جابجایی که با نوع جابجایی سالهای قبل کاملاً متفاوت بود. ولی استارت عملی اینکار و اولین اقدام عملی روز ۲۸ تیرماه یعنی درست یکروز بعد از عقب‌نشینی خمینی از جنگ همان‌طور که حسن هم اشاره کرد در اوین در گوهردشت هم همین‌طور بود. بچه‌های بند ۱ را درست روز ۲۸ تیرماه از مجموعه بندها جدا کردند. هدفشان این بود که یک بند را نگه دارند و بقیه بندها را درست همان لحظه‌یی که لازم می‌دانند همه را اعلام کنند بدون هیچ سؤال و جوابی هر موقع که تشخیص دادند و این‌روز را انتخاب کردند. در گوهردشت اعدامها از روز شنبه ۸ ‌مرداد شروع شد. بچه‌های مشهد را کسانی‌که از روزی که از مشهد تبعید کردند رسماً از تمامی مواضع سازمان دفاع می‌کردند و مستمر در انفرادی یا جاهای دیگری که بودند سرود می‌خواندند و درود بر مسعود و مریم می‌گفتند اینها از اولین دسته‌یی بودند که یک برخورد دو سه کلمه‌یی کردن و بعد اعدام کردند بعد تعدادی از بچه‌ها را از بند ما صدا کردند که روز پنجشنبه طبق آمار پاسدار آمد و اسم هر کسی را که می‌خواست نوشت همان افراد آن ۱۰نفر را شنبه صبح صدا کردند رضا زند، مسعود کباری، مهران هویدا و… تعدادی را شنبه صبح صدا کردند و ما نمی‌دانستیم کجا دارند می‌برند و منظور چیه؟ روز یکشنبه بچه‌های کرجی را بردند و روز دوشنبه من و تعدادی از بچه‌ها را که حکم ۱۰‌سال و بالاتر از ۱۰‌سال را داشتند ما را بردند به فرعی یکی از بندهای پایین ما تلاش کردیم که بفهمیم موضوع چیه؟ و علت این جابجاییها چیست؟ تا روز چهارشنبه ۱۲‌مرداد وارد سؤال جواب شدیم هنوز خبر نداشتیم البته در بند مثلاً حسن اشرفی کرکره فلزی پنجره بند را با تایلیور شکسته بود و بچه‌ها توانسته بودند از آنجا منظره‌یی را ببینند که برایشان باورکردنی نبود! بچه‌ها چند کانتینر دیدند که جسدها را در بسته‌های پلاستیکی داخل کانتینر می‌کنند و بار می‌زنند. روز چهارشنبه آمدند سراغ ما که به فرعی منتقل شده بودیم حوالی ساعت سه‌ و نیم ظهر من و محمدرضا شهید ‌افتخار را صدا کردند آمدیم در راهرویی که بچه‌ها جمع شده بودند. نیم‌ ساعت بعد ناصریان دست مرا گرفت و وارد اتاق کرد وارد اتاقی شدم بعد از این‌که چشم‌بند را برداشتم دیدم تعدادی ایستاده یا نشسته را در حال قدم ‌زدن در اتاق جمع شدند. آن آخوندی که رو به ‌رو نشسته بود و سؤال و جواب می‌کرد حسینعلی نیری رئیس هیأت بود آن‌ که به دیوار تکیه داده بود و گاه مسخره می‌کرد اسماعیل شوشتری رئیس سازمان زندانها بود آن‌که با عجله و پرخاشگری تلاش می‌کرد زودتر کار را تمام کند آخوندی بود به ‌نام مصطفی پورمحمدی که از موضع اطلاعات آنجا شرکت کرده یود. همچنین مرتضی اشراقی دادستان جانشینش ابراهیم رئیسی و رئیس زندان شیخ محمد مقیسه‌ای که به ناصریان معروف بود آنجا حضور داشتند و چند لباس‌شخصی هم که محافظینشان بودند یا جماعتی از این دست آن دور و بر بودند. همین ترکیب از روز پنجشنبه ۶‌مرداد تا آخر شهریور روزانه ۲۰ تا ۲۰۰ زندانی را در فاصله نوشیدن یک فنجان چای بدار کشیدند! شاید باور نکنید فرزین نصرتی را وارد کردند همین‌که اسمش را پرسیدند گفت فرزین نصرتی گفت ببرینش یعنی کمتر از ۱۰ثانیه!
اجازه بدهید در این‌جا یک پرانتز باز کنم و اشاره کنم به هیأتی که الآن گفتم. این هیأت به یمن همین شقاوت و جنایتهایی که در زندانها کردند بعد از این جنایت هر کدام مناصب و مدالهای عالیتری گرفتند الآن از سران حکومت هستند فقط من به چند تای آنها اشاره می‌کنم همین مصطفی پورمحمدی که نماینده وزیر اطلاعات بود بعد شد مشاور امنیتی خامنه‌ای و در کابنیه پاسدار احمدی‌نژاد هم شد وزیر کشور و الآن رئیس بازرسی کل کشور است.
ابراهیم رئیسی که جانشین دادستان بود بعد رئیس بازرسی کل کشور شد و الآن معاون کل قوه‌قضاییه! است. اسماعیل شوشتری که رئیس سازمان زندانها بود در زمان رفسنجانی و بعد خاتمی وزیر دادگستری شد. مقیسه‌ای که دادیار بود و رئیس موقت زندان امروز به‌عنوان قاضی! در زندانها زندانیان سیاسی را محاکمه می‌کند. حال به سوابق بقیه فعلاً کاری ندارم عجالتاً همین تعدادی که در همان اتاق بودند و کسانی‌که عاملان کار بودند مثل خامنه‌ای و رفسنجانی و خاتمی که آنزمان وزیر ارشاد بود و بقیه می‌بینیم که بعدها چه مسئولیتهایی نصیبشان شد.
برمی‌گردیم به شرح واقعه: واقعیت این است که میزان رذالت و شقاوت خمینی و پاسدارانش را حتی ما که از نزدیک شاهد بودیم و بقیه شاهدان امروز بعد از ۲۰ سال هنوز نتوانستیم فهم کنیم و هنوز نمی‌توانیم درک کنیم که چه کردند با بچه‌ها. به‌عنوان مثال من فقط یک مورد را بگویم گذشته از بدار کشیدن معلول و مجروح و بیمار و کسانی‌که حسن هم اشاره کرد در یک بند ۱۵۰نفره بند ملی‌کش‌ها کسانی که حکمشان مدتها بود که تمام شده بود و به خانواده‌هایشان قول داده بودند که اینها را تا چند روز دیگر آزاد می‌کنند و خانواده‌ها طی ۸‌ سال رفت و آمد در آرزوی آزادی بچه‌هایشان لحظه شماری می‌کردند از ۱۵۰نفر این بند بیش از ۱۴۰نفر را کشتند! بسیاری از خانواده‌ها به‌محض شنیدن خبر سکته و فوت کردند. برخی از خانواده‌ها هنوز دنبال گور بچه‌هایشان می‌گردند. واقعیت این است که این داغ، داغ معمولی نیست… زندانی و اسیر دست بسته‌یی که ۷‌سال هر کاری که خواستند با او کردند و با همین معیارهای خودشان به او حکم دادند خانواده‌هایشان ۷‌سال به عشق روزهای دیدار به عشق ملاقات روز‌ها و هفته‌ها را سپری کردند بعد از ۷‌سال ساکشان را تحویل گرفتند! هنوز بسیاری از خانواده‌ها باورشان نمی‌شود یعنی عزادارند بعد از ۲۰سال! مهشید رزاقی معروف به حسین بازیکن سرشناس تیم هما ۵سال از محکومیتش گذشته بود! هیچ‌کجای دنیا سابقه ندارد. ۵‌سال از دوره محکومیتش گذشته بود، دارش زدند… خودشان حکمش را داده بودند، روز ۸مرداد ماه در گوهر‌دشت، چند روز بعد برادرش احمد را در اوین کشتند! خانواده رزاقی خبر مهشید را به پدرش نگفتند چون می‌دانستند که نمی‌تواند تحمل کند، ۵‌سال لحظه شماری می‌کرد برای آزاد‌ی مهشید، به او نگفتند فقط خبر شهادت احمد را گفتند، ۴سال بعد که مخفی‌کاری کردند به شکلهای مختلف نگذاشتند بفهمد که مهشید را اعدام کردند، ۴سال بعد پدرش اتفاقی متوجه شد. بلافاصله تقی رزاقی پدر شهید [مهشید] فوت کرد… !
پدر مسعود مقبلی، عزت‌الله مقبلی هنرمند مشهور رادیو کمتر از ۴۰روز بعد از خبر شهادت فرزندش فوت کرد! پدر گفته بود که بیش از ۳۰سال مردم را خنداندم تلاش کردم دل مردم را شاد کنم خمینی قلبم را آتش زد! بهزاد رملی اسماعیلی داور بین‌المللی بدمینتون پدرش در فاصله کوتاهی دق کرد و مرد! پدر یکی از بچه‌ها که بعد از شنیدن خبر شهادت فرزندش بعد از این‌که ساکش را تحویل دادند به آنها هم گفتند که بچه‌تان را آزاد کردیم بیائید و ببریدش خانواده در محل جشن می‌گیرند که برویم بعد از ۷‌سال بچه را تحویل بگیرند و بیاورند ساک بچه را تحویل می‌دهند! پدر بلافاصله سکته می‌کند، در یکی از بیمارستانها بعد از چند روز بلافاصله تختش را به سمت شمال‌غربی جابه‌جا می‌کند در پاسخ پرستار که می‌گوید پدر چرا تختت را جابه‌جا می‌کنی میگه دیگه روزهای آخر است می‌خواهم رو به قبله باشم. پرستار میگه پدر قبله که اینطرفه! سمت اوین را نشان می‌دهد و میگه قبله من اونجاست که امیدم پرپر شد… ! این نمونه‌ها کم نیست ۴‌سال بعد از قتل‌عام که من از زندان آزاد شدم رفتم سراغ خانواده حمید لاجوردی خانه‌شان را درست بلد نبودم گشتم تا پیدا کردم لحظه‌ای که می‌خواستم در بزنم دچار شک شدم گفتم ۴‌سال گذشته دیگر فراموش کردند چرا بروم داغشان را تازه کنم. بعد گفتم شاید مادرش مرا نشناسد در روزهای ملاقات خیلی نزدیک بودیم اصلاً اگه گفت او نو کشتند تو چرا ماندی چی بگم! اصلاً اگر سؤالی کرد چی بگم! درست لحظه‌ای که خواستم در بزنم شک کردم گفتم چرا اینکار را بکنم؟ در همین لحظه زنگ را فشار دادم مادرش آمد مادرش در را باز کرد به‌ محض این‌که مرا دید مرا بغل کرد و بوسید و گفت بوی حمید را میدهی بچه‌های کوچکش را رویا و ایمان را صدا کرد و گفت بچه‌ها بیایید عمو آمده مرا بردند در اتاق بچه‌ها تلاش می‌کردند مرا ببرند در یک اتاق دیگر مادر می‌خواست مرا ببرد در یک اتاق دیگر نمی‌دانستم دلیلش چیست؟ به سمتی که بچه‌ها هدایت می‌کردند رفتم دیدم پدرش در اتاق نشسته انواع تجهیزات دیالیز هم به او وصل است معلوم بود که بیمار است.
مادر گفت محمود از دوستان حمید است پدر نگاهی به من کرد و گفت: «چرا دیر آمدی؟» من می‌خواستم توضیح بدهم خم شدم پیشانی پدر را بوسیدم گفت: «چرا دیر آمدی؟ چرا به فکر این بچه‌ها نیستی؟ مگه نگفتی که میایی؟ چرا الآن آمدی چرا دیر آمدی؟».. من همین‌طور مانده بودم مادر گفت: «این از دوستان حمید است» پدر گفت: «چرا کشتنت مگر تو آدم کشته بودی؟ مگر تو قتل کرده بودی؟ مگر از دیوار مردم بالا رفته بودی؟ چرا کشتنت… ؟» من ماندم که چه می‌گوید بعد متوجه شدم که فکر می‌کنه من حمیدم بچه‌ها را نشان داد و گفت: «مگر این بچه‌ها پدر نمی‌خواهند؟ مگر همه اهل محل به اسم تو قسم نمی‌خوردند؟ مگر هر‌کس هر ‌جا گیر می‌کرد سراغ تو نمی‌آمد؟ چرا کشتنت؟» بعد بچه‌ها گریه کردند! مادر اشک می‌ریخت! و می‌گفت «این حمید نیست این محموده این دوست حمیده» پدر دست بردار نبود «بی‌انصاف‌ها، چرا کشتنت مگر تو الگو نبودی؟ در محل مگر هنوز از امام‌زاده حسن نمی‌آیند سراغ تو مگر مردم مشکلاتشان را با تو مطرح نمی‌کردند؟ مگر تو دزدی کرده بودی؟ جواب این بچه‌ها را چه می‌خواهی بدهی؟ چرا کشتنت؟»..
این نمونه‌ها کم نیست، انبوه نمونه‌ها و پدرانی که بعد از ۲۰‌سال دنبال مزار بچه‌هایشان هستند! بسیاری از خانواده‌ها ۱ یا ۲ یا ۵ شهید در همین ایام دادند! خانواده‌های خسرو آبادی، دارآفرین، انارکی، میرزایی ۵‌نفر سیداحمدی، ناظری، جبرئیلی، محمد ‌رحیمی، ثابت ‌رفتار و… بسیاری دیگر. البته هنوز هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که حجم فاجعه را شناخته هیچ‌کس نمی‌داند در کدام شهر در کدامیک از گورهای ‌جمعی کدام مجاهد آرمیده. توجه کنید در منجیل به‌دنبال یک بارندگی گور جمعی اجساد ۸۰‌ زندانی کشف شد اتفاقی! در گرمسار دو کامیون پر از اجساد اعدام‌شدگان در بیابانهای اطراف شهر اتفاقی کشف شد! در… کلاچای به‌همین ترتیب! در اصفهان پاسداران اجساد اعدام شدگان سیاسی را در دسته‌های ۴۰ – ۵۰نفره و ۱۰۰نفره به گورستان باغ‌ رضوان بردند و در گورهای جمعی دفن کردند. در چالوس به‌همین ترتیب! بعد از این ‌که دمپایی‌های آغشته بخون تعدادی از اجساد اعدام‌شدگان را در خیابان کنار جاده ریخته بودند مردم متوجه چند گور ‌جمعی شدند همین‌طور در جاهای دیگر… در شاهرود ۶۵‌ نفر در یک گور جمعی دفن شدند که باز هم اتفاقی کشف شد!
اجازه بدهید به گزارشی از علیرضا اسلامی که خواهرش فرح اسلامی در قتل‌عام شهید شد اشاره کنم. علیرضا که بعد از قتل‌عام در جستجوی مزار خواهرش مناطق صالح ‌آباد را می‌گشت در گزارشی نوشته که بر اساس گفته آنها قبر شماره ۶‌برروی تپه‌های خارج صالح‌آباد ایلام متعلق به فرح بود. همراه پدرم با دو نفر دیگر آنجا رفتم در گودالی به طول ۱۰‌متر اجساد چندین نفر را رویهم ریخته بودند به‌طوری‌که پای یک شهید روی سر شهید دیگر قرار داشت. در این گودال مجاهدین شهید حکیمه ریزبندی، نسرین رجبی، فرح اسلامی، مرضیه رحمتی، جسومه حیدری‌زاده، نبی مروتی ونصراله بختیاری دفن شده بودند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر