مطلبی برگرفته از شب آوازها
گمكرده جانان من!
آوازهايتان گذشت از ديوارهاي سيماني
وقتي كه از سكوي غربت و غرور
جان را در قطرهيي خلاصه كرديد.
با دهاني از عطر و ميخك سرخ
با گلويي از پرندگان شهيد
خوانديد آخرين ترانههايتان را
در برگ برگ خاطرات كودكان خياباني.
تا اين مهتاب ارغواني است
خونتان زلال است
و ميجوشد همچنان سرخِ سرخ
در رگهاي آسمان.
سپيداران صبر
در دشتهاي برف ديدند
خورشيدهاي دوباره
دوباره مثل شما جوانه زد از پيشاني
آسمان.
در كهكشانهاي سفر
جاي شما خالي نيست
اي جملههاي هميشه آبي دريا!
همة اشكهايم از آن شما!
تا اين خاك، اين خاك خوني، خونين
است
قطره در دريا گم نخواهد بود
و ما در جستجوي شما
فراموش نخواهيم كرد چهرههاي قاتلان را
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر