در سحرگاه خونين چهارشنبه سوم آبان 1368 مسعود
در سن 28 سالگي و پس تحمل شديدترين و وحشيانه ترين شكنجه ها، در زندان اوين (در فاصله
پاييز 67 تا 3 آبان 68) سربدار شد و به ياران شهيدش در قتل عام هولناك 67 پيوست.
او در ملاقاتي كوتاه قبل از اعدام، پرده از
جنايت عظيم و قتل عام رشيدترين و بهترين فرزندان مجاهد و مبارز اين خلق برداشت و تنها
كلامي كه گفت اين بود:
ابعاد كشتار آنقدر عظيم است كه كلمات قادر به
بيان آن نيست...
ضمن
طلب استغفار از خدا بخاطر نكرده هايش (اين رسم مجاهدين است كه در اوج فدا و ايثار باز
هم فقط نكرده خود را مي بينند)
از زندگي ام راضي هستم و كارهايم همه در راه
خدا و خلق بود و سپس عشق خود به خلق و اميدش به پيروزي را با اين جمله كه شاد باشيد
و عزاداري نكنيد، نشان داده بود و در پايان هم قسمتي از آيه ... و اليه ترجعون... به
سوي او بازمي گردم را نوشته و تمام اموالش كه فقط كتاب هاي او بود را به مادرش داده
بود.
باهمين چند كلمه او بر رسم وفاداري و
مجاهدت تا پاي جان پاي فشرد معناي اين وصيت نامه را بيشتر از همه دژخيم فهميده بود كه نه قتل عام وكشتار بي نظير
تاريخي نه شكنجه و زندان و دسته دسته اعدام در عزم مجاهد خللي ايجاد نميكند اين
بود كه كف بر دهان اعلام كردند كه او يك محارب
و منافق سر موضع است
و
به خانواده اش گفته بودند كه او به سزاي اعمالش رسيد و شما حق نداريد هيچگونه مراسمي
بگيريد در غير اينصورت همه شما دستگير مي شويد و سرنوشت او در انتظار شما است.
دژخيمان هيچگاه مزار او را به خانواده اش نشان
ندادند.
لينك متن پيام تسليت خانم مريم رجوي به مناسبت درگذشت مادرمجاهد معصومه کوشکی - مادر دالوند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر