۱۳۹۴ مرداد ۱۱, یکشنبه

مجاهد شهید مسعود مقبلی فرزند هنرمند و دوبلور محبوب شادروان عزت الله مقبلی

عزت الله مقبلی


دو سنگ قبر تصویر سیاه ترین روزهای تاریخ ایران
بیست وهشت سال قبل بر طناب دار فرزندی به دار شقاوت جنایت پیشگان قتل عام۶۷ آویخته شد
و با او خانواده ای هنرمند فرو زیخت درست ۴۰ روز بعد قلب عاشق پدر غم این جنایت را تاب نیاورد و به دیدار فرزند شتافت پدر هنرمند محبوب مردم کسی که بقول خودش ۴۰سال خنده را بر لبها و دلهای مردم ایران نشانید با یک فرمان شوم خمینی روزگارش سیاه شد خودش گفته بود خمینی قلبم را آتش زد او  پنجاه و شش ساله بود که به دیدار  پسر شتافت

نام آشنای عزت الله مقبلی صدائي که برای همیشه تاریخ ماندگار ماند

 پسرش مسعود مجاهدی بود که در قتل عام سال شصت و هفت اعدام شد بجز این سنگ مزار هیچ نشانی مسعود نیست 
در سال هفتاد و دو پسر دیگر او امیرعلی در بیست و یک سالگی فوت کرد که مزار پدر و پسر در قطعه دوازده کنار هم قرار داره, و عجیب اینکه مزار عزت مقبلی با اون همه هنر در قطعه هنرمندان نیست .


 مسعود از هواداران مجاهدین سال۶۰  دستگیر شد تا۶۷  به‌دلیل این‌که پسر عزت الله مقبلی هنرمند محبوب مردم بود، بیشتز از همه تحت‌فشار وشکنجه بود.
بعد از دستگیری پسر پدر هم دست از کار کشید و دیگر تمایلی برای ادامه کار در رادیو را نداشت و همواره به‌خاطر این‌که پسرش هوادار مجاهدین بوده تحت‌فشاربود.

در سال‌۶۷بعد از این‌که ملاقاتهای زندانیان قطع شد پدر مسعود بارها برای اطلاع از وضع مسعود به زندان اوین مراجع کرد. اما هر ‌بار با برخورد خشونت‌آمیز پاسداران خمینی مواجه شده و ناراحت‌تر از قبل، به خانه باز می‌گشت. 
سکوتی بود وحشت‌زا که از طرف زندانها بر‌می‌خاست. پدر مسعود هم تاب آن را نداشت و نیازمند دیدن فرزندش بود. زیرا می‌دانست حکم او در حال اتمام است. اوایل پاییز بود که با شنیدن خبر شهادت مسعود، دچار ناراحتی و سکته قلبی شد در فاصله کوتاهی جان سپرد.
در همان ایام، مادرمسعود در بهشت‌زهرا در‌به‌در به‌دنبال قبر فرزندش می‌گشت، چون از طرف زندان، هیچ رد و نشانی از محل دفن او را به خانواده نداده بودند. مادر تقریباً هر روز به بهشت‌زهرا می‌رفت تا بتواند اثری از فرزندش پیدا کند. او قطعه‌های 106-107-108-109 که قبر بچه‌ها در آنجا بود را یکی‌یکی چک کرد تا این‌که سنگ‌قبر مسعود را لابلای قبرهای عمومی قبرستان پیدا کرد. خانواده‌هایی که آن‌روز در بهشت‌زهرا بودند می‌گفتند شیون و فغان این مادر به‌حدی بود که همه اطرافیان متوجه او شده بودند و حتی پس از ساعتها نمی‌توانستند او را از سنگ‌قبر جدا کنند. 
مادر هم که خود هنرمند بود از این زمان به بعد خانه نشین شد

داستان این خانواده داستان هزاران خانواده ای است که با پر پر شدن فرزندانشان فرو ریختند
داستان هنر ایران است که با روی کار آمدن خمینی دجال فروپاشید
داستان سیاه ترین روزهای تاریخ این سرزمین روزهای شرم و سکوت در برابر ظلم

پدر خواسته بود که روی سنگ مزار فرزندش این شعر جاودانه بماند

 آن فرو ریخته گلهای پریشان در خاک
کز می جام شهادت همه مدهوشانند
نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد
تا نگوئيد که از یاد فراموشانند

و مادر خواست تا روی سنگ قبر همسر این شعر ماندگار بماند

مهربان بودی  پدر رفتی به دنبال پسر
ماند خالی جای تو تنها صدائي ماند و بس 

اینچنین بود داستانی در دو سنگ قبر گویا شد 



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر