۱۳۹۴ مهر ۴, شنبه

ایران-نوادگان سرادر جنگل حماسه سازان مجاهد خلق




يادي از سه قهرمان خطه سردار جنگل احمدشوكتي، قربان مرادي و احمد سربيشگي
احمدشوكتي ، مجاهدي از نوادگان سردار جنگل بود او ميليشياي محبوب و چهرهٌ آشناي منطقهٌ خود بود. با روستاييان و زحمتكشان زندگي مي‌كرد و شريك رنجهايشان بود. احمد در ميان مردم به داشتن روحيه لطيف و مهربان و در عين حال جسور و بي‌باك معروف بود. اين خصائل انقلابي را احمد از مادرش كه نوهٌ ميرزا كوچك خان، سردارجنگل بود، آموخته بود. در دوران مبارزهٌ سياسي با خميني، احمد به اتفاق چند تن از يارانش انجمن هواداران مجاهدين رادر چالوس تأسيس كرد و در افشاي ارتجاع يك لحظه از پا ننشست. پس از آغاز مبارزهٌ مسلحانه در تيرماه60، هنگامي كه با مجاهد شهيد احمد سربيشگي در حال يك مأموريت بود، دستگير شد. اما هويتش براي مزدوران ناشناخته ماند. مدت سه ماه در زير سخت‌ترين شكنجه‌ها مقاومت كرد و سينهٌ رازدارش را بر روي دشمنان خدا و خلق نگشود. عاقبت در مهرماه60 مورد شناسايي مزدوران قرار گرفت و در بيستم همان ماه به همراه مجاهدين شهيد قربان مرادي و احمد سربيشگي اعدام شد. او هم‌چون ديگر ياران مجاهدش تا آخرين لحظهٌ حيات عشق به مردم و وفاداري به آرمانش را فراموش نكرد.

در سرود رقص دانه گندم
آرزوي ما بهروزي مردم
ما سروي عاشق
ريشه در خاك عشق
سبز و خرّم داريم
رهبري چون مسعود
گل عذار مريم
سبز و خرم داريم

۱۳۹۴ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

ایران-شعری برای سربداران 67



از لبای ابرای سرخ و کبود 
شنیدم یکی بود و یکی نبود 
همراه قصه شدم، هی دویدم 
آخرش به ‌خاطره‌ها رسیدم 
توی بارون چکیدم با خاطره 
رسیدم به دوتّـا خاتـون دوباره 
یکیشون از سر «دار» پرید و رفت 
یکیشون تـو خاطره چکید و رفت... 


می‌پرّن از سر کوه توی چشام 
خاطره می‌شن می‌ریزن پیش پام 
می‌دون رو جاده خط کتاب 
دایره تـو دایره رو موج آب واسه موج یاد عاشق، خاطره 
می‌کنه دستاشو قایق، خاطره 
صدوبیست هزارتا قمری لب بوم 
اسم به اسم با خاطره‌ها روبه‌روم... 


ماه و خورشید سوار اسب کهر 
شنبه‌ها تا جمعه‌ها خون سحر 
شب به شب ستاره‌ها شمردن و 
خاطره به قصه‌ها سپردن و 
خوردن نون و نمک با خاطره 
ابرای ترک ترک با خاطره 
می‌تونم زمستونو بهار کنم 
پاییز خاطره رو چه کار کنم؟ 


خاطره‌ها صف کشیدن دوباره 
منو پیدا می‌کنن تـو خاطره 
هی می‌خوام از نگاشون فرار کنم 
خودمو تـو خاطره چه کار کنم؟ 
شب که شد، آسمونو ور می‌دارم 
جای اون خاطره‌هامو می‌ذارم... 
اینجوری با تو یکی می‌شم، عزیز! 
تو بمون، تـو چشم خاطره بریز...

۱۳۹۴ شهریور ۲۹, یکشنبه

ایران-گزارشی تکاندهنده ازگورهای جمعي شهیدان قتل عام 67 - در گورستان آقا سيد مرتضي در شهر لاهيجان

گورهای جمعي شهیدان قتل عام 67 - در گورستان آقاسيدمرتضي در شهر لاهيجان

گورستان آقاسيدمرتضي در شهر لاهيجان آرامگاه بسياري از مجاهدان و مبارزان راه آزادي است كه در دوران سياه 
ديكتاتوري آخوندي، در گورهاي جمعي و بعضاَ انفرادي، اما پراكنده و برخي بدون سنگ! دفن شده اند.

 يك گور جمعي ديگر هم در لاهيجان هست كه از بچه هاي آن جا شنيدم 85نفر از شهداي ما اونجا دفن اند.
تاريخچة:شهر لاهيجان داراي دو آرامگاه عمومي است. آرامگاه آقاسيدمرتضي از قديميترين آرامگاههاي شهر است. آرامگاه دوم آقاسيدمحمد است كه در منطقة جنوب مركزي شهر لاهيجان قرار دارد، و در سال 67 به دليل تكميل ظرفيت آن مورد استفاده نبود و به همين دليل شهيدان قتل عام در گورستان آقاسيدمرتضي دفن شدند. بعد از پيروزي انقلاب و با شروع اعدامهاي سياسي، از سال 1360 تا 1367بسياري از فرزندان غيور مردم لاهيجان، آستانةاشرفيه و لنگرود كه در زندان لاهيجان به جوخة اعدام سپرده شدند؛ از سوي رژيم جنايتكار آخوندي در اين دو آرامگاه بطور پراكنده و در ميان متوفيان عادي دفن شدهاند. اما در جريان قتل عام زندانيان سياسي در تابستان 1367 رژيم در وحشت از برملا شدن اين جنايت بزرگ و بيسابقه! اقدام به دفن مخفيانه و جمعي قتل عام شدگان در منتهي اليه شمال شرقي اين گورستان كرده است. كه در همان روزهاي اول به همت مردم غيور منطقه و تلاش هواداران سازمان اين اقدام رژيم بر ملا شده و اين مكان به زيارتگاهي براي مشتاقان آزادي تبديل گرديد...!
محل گورهاي جمعي در شهر لاهيجان:
در نزديكي دريا انتهاي خيابان شهداي فعلي, يك كيلومتري دريا سمتچپ خيابان روبروي شهركي موسوم به بهشتي، در يك زمين ماسهزار كه حدود 500 متر به سمت دريا ميرود يكي از گورهاي جمعي در رودسر واقع شده است.
در يك شب كه شهيدان قتل عام 67 را دراين محل دفن ميكردند يكي از روستائيان با ديدن نور چراغ ماشينهايي كه در رفت و آمد بودند توجه اش جلب ميشود. او صحنه دفن قربانيان را به چشم مي بيند. بعداً با ديدن پيكرهاي دريده شده شهيدان قتل عام خبر در شهر منتشر ميشود. سپاه هم بلافاصله با لودر اقدام ميكنه تا اين جنايت فجيع را 
بپوشاند.
گورهای جمعي شهیدان قتل عام 67 - در گورستان آقاسيدمرتضي در شهر لاهيجان
به نقل ازاكبر كاظمي از شاهدين جنايت:
در تاريخ 18آبان67 براي ديدار يكي از دوستان به لاهيجان رفتم. او ضمن اظهار نگراني از اخبارِ وقايعي كه طي دوماه گذشته جسته گريخته در ارتباط با اعدام هوادران در زندان شنيده بود گفت: ”...شب گذشته حوالي ساعت 2 نيمه شب به مدت طولاني صداي لودر كه درحال حفاري در اين حوالي بود اجازة استراحت به ما نميداد. مردم ميگويند صداي لودر از آرامگاه آقاسيدمرتضي كه در يك كيلومتري اينجاست ميآمد دو لودر همزمان گودال بسيار بزرگي كنده و تمام تلاششان اين بود كه تا پيش از روشنايي كارشان را تمام كنند ممكن است كه بچهها را اعدام كرده و در اين مكان دفن كرده باشندشب گذشته صداي سگها در آرامگاه امان مردم را بريده بود و تاصبح اجازة استراحت به آنها نداده بود به همين دليل صبح امروز اهالي براي اطلاع از ماجراي صداي لودر و صداي سگهابه آرامگاه رفتند وقتي آنها به محل ميرسند متوجه ميشوند كه مساحت بزرگي با لودر خاك برداري شده و گودال را با همان خاك بطورسطحي پر كردهاند. به بنظر ميرسيد كه تعدادي جسد درآن دفن شده است...! به اين ترتيب معلوم ميشود كه حضور سگها در آرامگاه به دليل بوي خون بوده است و به همين دليل درجستجوي اجساد زمين را كنده بودند. از آنجاييكه پاسداران زمان زيادي براي پنهان كردن آثار جنايت نداشتند با عجله كاري خاك كمي بر روي اجساد ريخته بودند. از اينرو سگها توانسته بودند كه در بخشي از اين محل خاكهارا كنار زده و در يك مورد دست و قسمتي از پيراهن جسدي را بيرون بكشند. همسايههاي دستي را كه آثار دندانهاي سگ روي آن بود را پيدا كرده و آن را مجددا به زير خاك ميبرند...“! به اين ترتيب خبر كشف گور جمعي به سرعت در سراسر لاهيجان ميپيچد.
روز 21 آبان براي اطلاع دقيق از اخبار، صبح زود به محل دفن شهيدان رفتم. با تعجب مشاهده كردم كه تعداد زيادي كارگر شهرداري در آنجام مشغول به كار هستند. بنظر ميرسيد كه آنها محل دفن شهيدان را هم سطح ميكردند تا بتوانند زمين را براي سيمان كردن آماده كنند! به آنها نزديك شده و به سركارگر آنها يكدستي زده و گفتم” آيا اين اجساد مربوط به دو اتوبوسي است كه به تازگي تصادف كردند...؟!“ آنها كه از حضور من جا خورده بودند با دستپاچگي درپاسخ به سئوالم گفتند: بله همان است...! به اين ترتيب من مطمئن شدم كه محل خاكبرداري مربوط به شهيدان قتلعام در لاهيجان است! در تاريخ 24 آبان مجددا به محل رفتم ديدم كه تمام سطح مزار جمعي شهيدان را سيمان كردهاند تا آثار جنايت را بپوشانند...»!
گورهای جمعي شهیدان قتل عام 67 - در گورستان آقاسيدمرتضي در شهر لاهيجان
دو گور جمعي در گورستان آقاسيدمرتضي قرار دارد. يكي از اين گورها براي دفن مردان مجاهد و ديگري براي دفن خواهران مجاهد بكار گرفته شده است. اين دو گورجمعي در شمالشرقي گورستان به فاصله 40متر از همديگر و به فاصلة صدمتري ِشمال، از درب ورودي، كه در آن زمان متروكه بود قرار دارد. گور جمعي برادران مجاهد در ابعاد تقريبي 30*3 متر و گور جمعي خواهران11*3 متر است.
برخي از شهيدان كه دراين مزار آرميده اند عبارتاند از: ابوالقاسم ناطقي لنگرودي، محمدرضا شريعتي،اكبر جعفري، علي شعباني، محمدصفري، محمد سميع زاده، محمد مهديپور، حجت لطيفي، حميد رمضانپور، سعيد صداقت، علي باور، مهرداد علوي، بهروز گنجهاي، رضا(فريدون) كارگر شعاع، حجتالله اسدي. همچنين خواهران شهيد شهره جوكار، شيرين جوكار و... ميگوينددر اين گور جمعي 11 تن از خواهران مجاهد دفن شده اند.

۱۳۹۴ شهریور ۲۷, جمعه

ایران -گزارشی تکاندهنده از دفن مخفیانه شهدای قتل عام67 در بهشت سكينه - مزار شهيدان كرج


دفن مخفیانه شهدای قتل عام67 در بهشت سكينه - مزار شهيدان كرج

اولین بار اطلاعات مربوط به بهشت سكينه، توسط كاظم مصطفوي منتشر شد
او در مقاله ای تحت عنوان  بهشت سكينه، مدفن از ياد‌رفته شهيدان گمنام چنین توضيح میدهد:
در سال 86 عاقبت بعد از قريب به دو سال پيگيري، تلاشهاي مشترك من و يكي از هواداران مقاومت كه مجاز به آوردن نامش نيستم به ثمر نشست. فيلمي از گورستان بي بي سكينه در نزديكي كرج به دستمان رسيد و ما توانستيم از روي مزارهايي كه در فيلم مشخص شده بود، تعدادي از شهيدان قتل عام و قبل از آن را شناسايي كنيم.


موقعيت گورستان بهشت‌‌سكينه
اين گورستان واقع در كيلومتر4 اتوبان كرج ـ قزوين، در نزديكي زندان قزلحصار و گوهردشت واقع شده است اما رژيم هيچ‌گونه ردي از شهيدان دفن شده در اين گورستان را نمي‌داد.
درسال 1386 هواداران مجاهدين موفق شدند اين قطعه گمنام را شناسايي كرده مشخص است كه در يكي از قطعات اين گورستان تعدادي از شهيدان مجاهدخلق و ديگر شهيدان راه آزادي كه عمدتاً اسيران زندان‌هاي قزلحصار و گوهردشت بوده‌اند آرميده‌اند. 
تعدادي از گورهاي اين قطعه، سنگ‌قبر دارند بنابراين قابل‌ شناسايي هستند. نام و نام و خانوادگي، تاريخ تولد و تاريخ شهادت آنان بر سنگ مزارشان حك شده است. سنگ برخي مزارها نيز مورد تهاجم ايادي رژيم قرار گرفته و شكسته شده به‌طوري كه هيچ‌گونه اطلاعاتي از آن نمي‌توان به‌دست آورد. 
مجموعاً مزار 37 شهيد در اين قطعه مورد شناسايي قرار گرفته است. البته تعداد شهيدان آرميده در اين قطعه بسيار بيشتر است و اغلب آنان نه سنگ قبري دارند و نه كسي از آنها نام و نشاني دارد. در ميان مزارهاي كشف شده به تعدادي از مزارهايي برخورديم كه در گذشته صاحبان‌شان را به‌عنوان شهيدان مجاهدخلق شناخته و معرفي كرده بوديم. مثلاً در بهمن ماه1367 رژيم ضدبشري تعدادي از هواداران مجاهدين كه داراي مذهب اهل‌حق بوده‌اند را به نام قاچاقچي در ملارد كرج، يعني محل زندگي‌شان، به‌دار آويخت و در روزنامه‌هاي خودش هم اعلام كرد. بعداز كشف اين قطعه از گورستان، مزار تعدادي از اين شهيدان نيز در اين گورستان كشف شد.
تصاوير مزار 8 مجاهد خلق در تاريخ 5مهر68 به شهادت رسيده‌اند در ميان تصاويري كه از اين مزار گرفته شده وجود داردكه نشان مي‌دهد كشتار زندانيان‌سياسي، به‌ويژه اسيران مجاهدخلق، حتي پس از قتل‌عام سياه تابستان67 هم‌چنان ادامه داشته است.
انبوه مزارهاي بي‌سنگ اين گورستان حاكي از وجود تعداد بسيار ديگري از شهيدان است كه خانواده‌هاي آنها موفق به كشف مزارشان نشده‌اند. 
ليست اسامي و مشخصات ۳۷تن از مجاهدين و شهيدان راه آزادي كه مزارشان در گورستان بهشت‌سكينه شناسايي شد
1ـ صفي‌قلي اشرفي، فرزند محمد، متولد سال1339، تاريخ شهادت 8بهمن67
2ـ سيد حيدر نوري، فرزند عباس، متولد 15آبان1329، تاريخ شهادت 8بهمن67
3ـ غلامعلي تيموري، فرزند غريب‌علي، متولد 8آبان1339، تاريخ شهادت 8بهمن67
4ـ درويش‌علي تيموري، فرزند غريب‌علي، متولد 1334، تاريخ شهادت8بهمن67
5ـ علي تيموري، فرزند… علي، متولد 17فروردين1339، تاريخ شهادت8بهمن67
6ـ بهرامعلي تيموري، فرزند يوسفعلي، متولد اول فروردين1336، تاريخ شهادت 8بهمن67
7ـ روح‌الله اشرفيان، فرزند علي‌قلي، متولد1328، تاريخ شهادت 8بهمن67
8ـ قربانعلي علي درويش، فرزند غلامعلي، متولد 8مرداد1335، تاريخ شهادت 8بهمن67
9ـ احمد زنگي، فرزند ارسلان، متولد22خرداد1341، تاريخ شهادت8بهمن67
10ـ امان‌الله سياه‌منصوري، فرزند احمد، متولد2مهر1338،تاريخ شهادت8بهمن67
11ـ صدرالله سياه‌منصوري، فرزند رضا، متولد 4آذر1326، تاريخ شهادت8بهمن67
12ـ حيدر‌علي سياه‌منصوري، فرزند صفر، متولد 12ارديبهشت1333، تاريخ شهادت12ارديبشت1368 (در گذشته تاريخ شهادت او اسفند67 ذكر شده بود)
13ـ يحيي تيموري، فرزند اياز، متولد اول مرداد1333، تاريخ شهادت8بهمن67
14ـ سيدجواد امير كرباسي، فرزند محمد، متولد1340، تاريخ شهادت 5مهر68
15ـ حسين قره‌گوزلو، فرزند يدالله، متولد1332،تاريخ شهادت 5مهر68
16ـ اسماعيل قاري، فرزند حسن، متولد1333، تاريخ شهادت 5مهر68
17ـ اسدالله صميمي، فرزند يدالله، متولد1339، تاريخ شهادت 5مهر68
18ـ امير هوشنگ احمديان، فرزند جليل، متولد 1341
19ـ اسماعيل كشتيراني، فرزند عباس، متولد 1333، تاريخ شهادت 5مهر68
20ـ محمد آقايي، فرزند علي اكبر، متولد1336، تاريخ شهادت 5مهر68
21ـ سيدعباس عقيلي، سيد ستار، متولد1336، تاريخ شهادت 5مهر68
22ـ علي اكبر هاشميان، … (مشخصات شهيد ناخوانا بود)
23ـ خرامان سياه‌منصوري، فرزند منصوربك، متولد 1337، تاريخ شهادت3اسفند66
24ـ غلامحسين رشيدي، فرزند نعمت‌الله، متولد 3خرداد1333، تاريخ شهادت 26فروردين62
25ـ سعيد طاراني، فرزند محمد، متولد14فروردين1327، تاريخ شهادت 28شهريور64
26ـ حسين كريمي‌بخش، فرزند رمضانعلي، متولد اول فروردين1338، تاريخ شهادت10اسفند62
27ـ داريوش عابديني، فرزند عباس، متولد 1338، تاريخ شهادت 24خرداد62
28ـ محمدعلي حسيني، فرزند…، متولد41 ، تاريخ شهادت6ارديبهشت62
29ـ اعظم اسماعيل‌پور، فرزند عباد، متولد اول فروردين1336، تاريخ شهادت…
30ـ مهناز عالمي، فرزند رحمت‌الله، متولد 1338، تاريخ شهادت 21مهر61
31ـ حسين عاشوري، فرزند احمد، متولد1336، تاريخ شهادت 10آبان61
32ـ اصغر غفوري، فرزند محمود، متولد1323، تاريخ شهادت 2مهر64
33ـ شاهين اخوان، فرزند…، متولد…، تاريخ شهادت
34ـ زهره شكاري، فرزند اكبر، متولد 24مرداد1335، تاريخ شهادت 25فروردين62
35ـ موسي دهقاني، فرزند خدابخش، متولد مسجدسليمان…، 17مرداد60
36ـ منصور كاظمي، فرزند محمدكاظم، متولد1342، تاريخ شهادت 22مهر61
37ـ رضا بزرگانفرد، فرزند عطاالله، متولد1323، تاريخ شهادت 19تير1360

ایران-گورهای جمعی قتل عام67-گلستان جاويد- مزار شهيدان بابل

گلستان جاويد- مزار شهيدان بابل
موقعيت:
گلستان جاويد در مركز شهر بابل، محله بهايي‌ها «بهايي محله يا گل محله قرار دارد. اين گورستان از شرق به بهايي محله، از غرب به جاده كمربندي بابلسر، از سمت شمال به گورستان بهائي‌ها و از جنوب به سمت ساختمان هلال‌احمر محدود شده است.
گلستان جاويد» تا پيش از 30خرداد سال 60، يك ملك خصوصي متعلق به يكي از اهالي «بهايي محله» شهر بابل بود كه در آن زمان هيچ‌گونه ساخت‌و‌سازي در آن وجود نداشت. با شروع اعدام‌هاي سياسي بعد از 30خرداد سال 1360 در شهر بابل، خانواده‌ها اجازه دفن فرزندانِ شهيدشان در گورستان عمومي شهر معروف به «آرمگاه معتمدي» را نداشتند. به‌همين دليل خانواده‌ها به دنبال محلي براي دفن پيكرهاي فرزندان‌شان بودند و برخي مجبور به دفن شهيدان‌شان در حيات خانه‌هاي خود ميشدند! و برخي ديگر به پيشنهاد صاحب زمين (گلستان جاويد) فرزندان شهيد خود را دراين قطعه دفن كردند...! از آن پس اين مكان ازسوي مردم «گلستان جاويد» ناميده شد! هم چنين «گلستان جاويد» مزار گروهي از شهيدان قتل‌عام زندانيان سياسي در سال 67 است كه از سوي سپاه پاسداران شبانه بصورت جمعي دفن گرديدند.
به‌رغم اينكه اين مكان طي دهه شصت، با گسترش اعدامها رفته‌رفته به يك گورستان تبديل گرديده بود، اما رژيم ضدبشري آخوندي هيچ‌گاه اجازه سنگ‌گذاري بر روي قبور شهيدان را نداده است! هر خانواده، محل دفن شهيدش را با تكه سنگي يا شيئي علامت‌گذاري كرده و گورستان هم‌چنان بصورت مخروبه باقي مانده است...!
پاكسازي جنايت عليه‌بشريت...!
در فاصله سال‌هاي 78 و 79 شهرداري بابل، تحت‌عنوان ساختمان‌سازي، قصد تصرف و خاك‌برداري اين مكان را داشت. اما اهالي شهر و خانواده‌هاي شهيدان با اعتراض و مراجعات پي‌درپيِ خود توانستند از اين اقدام جنايت‌كارانه رژيم ممانعت بعمل آوردند.
در ارتباط با پاكسازي آثار جنايت از سوي رژيم در گزارشي از اين گورستان آمده است: «در اثر بارندگي و شسته شدن خاك گورستان، پيكرهاي شهيدان كه در عمق كمي بصورت جمعي دفن شده بودند بيرون مي‌زند. به‌اين ترتيب خبر كشف گور‌جمعي به‌سرعت در شهر منتشر مي‌شود با انتشار خبرِ كشف گورجمعي بسياري از مردم و هوداران در محل گورستان تجمع كرده و سرودخوانان براي شهيدان اداي احترام مي‌كنند. رژيم به‌محض اطلاع از تجمعِ اهالي شهر اقدام به متفرق كردن مردم كرده و به‌منظور از بين بردن آثار جنايت عليه‌بشريت 3 كاميون آهك بر روي پيكرهاي شهيدان ريخته و گور جمعي را به وسيله بولدوزر با خاك مي‌پوشاند. از آن تاريخ تاكنون مردم و خانواده‌هاي شهيدان قتل‌عام همه‌ساله در سالگرد قتل‌عام زندانيان سياسي به‌منظور گراميداشت شهيدان قتل‌عام از شهرهاي اطراف در «گلستان جاويد» تجمع مي‌كنند.
تعدادي از شهيداني كه در «گلستان جاويد» دفن شده‌اند عبارتنداز:
مجاهدان شهيد: نادر اصغريان – عباس صادقي اميري – علي و حسن شريف طبرستاني – سيدرضا حجازي - رضا آفرند –
مظاهر حاجي محمدي – علي زمان فيروزجائيان – ناصر لطيفي – محمد افسري- مهدي روحاللهزاده، بهزاد شهدائي،
محسن واعظ زاده، محمدعلي رامش…

۱۳۹۴ شهریور ۲۱, شنبه

ایران-گفتگوبا مهدی گرمرودی منوچهر گرمرودی، یکی از 30،000 زندانی سیاسی



گفتگوی رادیو ایرآوا با آقای مهدی گرمرودی برادر منوچهر گرمرودی، یکی از 30،000 زندانی سیاسی قتل عام شده تابستان67
لینک در یوتیوب: http://tiny.cc/9d1o2x
لینک شنیداری با فایل کم حجم: http://tiny.cc/v6yo2x
در ایران تحت حاکمیت آخوندها، چه در زمان خمینی و چه در زمان خامنه ای، زندانیان از هر گونه پروسه قانونی و حتی قوانین خود رژیم بی بهره اند و از زمان دستگیری قبل از ثابت شدن جرمشان، مجرم شناخته شده و مورد شکنجه قرار می گیرند. وضعیت زندانیان سیاسی در دهه 60، به مراتب بدتر بود و آنها با حضور در برابر آخوند یک شبه "قاضی" شده، به مدت 5 دقیقه محاکمه می شدند و چنانچه هنوز "سر موضع" بودند، حکم اعدام می گرفتند. بی شک قتل عام 30،000 زندانی سیاسی در تابستان 67، نقطه اوج کشتار مبارزین ایرانی در زندانهای خمینی نه تنها در دهه 60 بلکه در تاریخ معاصر ایران می باشد. بسیاری از زندانیان سیاسی که با محکومیتهای طویل المدت در زندانها بسر می بردند و حتی آندسته که باید آزاد می شدند، در تابستان 67 گروه گروه و دسته دسته به جوخه های اعدام سپرده شدند و رژیم برای روی زخم نمک پاشیدن، حتی محل دفن جگر گوشه های خانواده ها را نیز به آنها ابلاغ نکرد. کابوسی که تا امروز بسیاری از خانواده ها از آن رنج می برند. امروز با یکی دیگر از گلهای پرپر شده تابستان 67 آشنا می شویم. نامش منوچهر گرمرودی است. آقای مهدی گرمرودی، میهمان رادیو ایرآواست و از برادر کوچکتر خود منوچهر می گوید.
WEBSITE: www.radioirava.com
Facebook: http://tiny.cc/c6v7zx
Twitter: http://tiny.cc/87zo2x

۱۳۹۴ شهریور ۱۸, چهارشنبه

ایران-یادی از۴مجاهد شهید فدیه های آزادی از خانواده تحصیلی

مجاهدان شهید قتل عام ۶۷ از خانواده تحصیلی-ناهید تحصیلی

در اوایل مرداد ۶۷ خواهر و برادری سر بدار از هویت مجاهدیشان جانانه دفاع کردند به دشمن نه گفتند  و سربردار جاودانه شدند. ناهید ۲۶ساله و  حمید ۳۰ساله  به خواهر و برادر شهیدشان از خانواده مجاهد پرور تجصیلی پیوستند

ناهید پر از احساس و عاطفه بود از او دست نوشته هائی به جای مانده 

از جمله شعر زیر

بگو : با نهان کننده نور، بهار
بگو : با خاموش کننده نور ستاره ها
بگو : با تاریکی، با شب، با ظلمت، با سکون
نور روزنه بسیار دارد، بهار ریشه در خاک دارد
نفس ستاره با نفس صبح در پیوند است
جشن بهاران نزدیک است
                     
فروردین 67

ایران- عکس مزار مجاهد شهید فدیه های آزادی از خانواده تحصیلی

مادر خیلی عزیزی سالهاست گردنبندی را به یادگار بر گردن دارد که در یک طرف آن عکس دو دختر دلبندش، فهیمه 
و ناهید، و در طرف دیگر آن، عکس دو پسر نازنین اش، حسین و حمید، نقش بسته است...ـ


۴ شهيد مادر:
حسين تحصيلي – تاريخ شهادت: مهرماه سال ۶۰
فهيمه تحصيلي- ۲۴ ساله - پزشك انترن- تاريخ شهادت: اواخر شهريور ۱۳۶۰- نحوه شهادت: تيرباران
حميد تحصيلي – ۳۰ ساله - دانشجوي مهندسي دانشگاه صنعتي شريف- شهادت: قتل عام ۱۳۶۷- حلق آويز

ناهيد تحصيلي- ۲۶ ساله / ديپلم رياضي / شهادت: مرداد ۱۳۶۷- حلق آويز

ناهید (فاطمه) تحصیلی را اولین بار در اواخر سال ۱۳۶۰ در زندان قزلحصار دیدم. غم خاصی توی نگاهش بود. توی فضای شلوغ و پر جوش و خروش بند، خیلی زود از طریق بچه های دیگر در جریان وضعیتش قرار گرفتم. او که آخرین فرزند خانواده اش بود و حدود نوزده سال داشت، در مرداد ماه سال ۶۰ به همراه خواهر بزرگترش، فهیمه، و دو برادرش حسین و حمید در ارتباط با مجاهدین خلق توسط پاسداران گشتاپوی خمینی دستگیر و روانه بند مخوف ۲۰۹ اوین شده بودند.ـ

فهیمه تحصیلی، پزشک اَنترن و ۲۴ ساله، مدت کوتاهی بعد از دستگیری به جرم همکاری با "امداد پزشکی مجاهدین"، در یکی از شبهای اواخر شهریورماه ۶۰ به جوخه اعدام سپرده شد و تیرباران گردید. شیرزنی که از گلهای سرسبد دانشجویان پزشکی دانشگاه تهران در آن دوران محسوب میشد.ـ
چند روز بعد از شهادت فهیمه، برادر بزرگترشان حسین نیز در مهرماه اعدام شد و به خیل شهدای خلق پیوست. برادر دیگر ناهید یعنی حمید هم که دانشجوی مهندسی دانشگاه صنعتی شریف بود بعدآ به ده سال زندان محکوم گردید.ـ

ناهید علاوه بر شخصیت دوست داشتنی و متواضعی که در جمع همبندانش داشت، جسارت و قاطعیتش در مقابل زندانبانان و پاسداران بند، او را تبدیل به یکی از چهره های خاص و پرجاذبه در بین بچه های زندان کرده بود که طبعآ عوامل رژیم نیز حساسیت زیادی نسبت به او داشتندزمانی که او را دیدم، علیرغم گذشت مدّت زیادی از دستگیریش، هنوز آثار شکنجه بر بدن او کاملآ پیدا بود. کف پاهایش در اثر ضربات کابل و شلاق در اوین، آن چنان متلاشی شده بود که مسئولین بهداری زندان مجبور شده بودند برای ترمیم موضعی آن، از پوست ران او به کف پاهایش پیوند بزنند. در نگاه اول، روی پاهای ناهید عینآ مثل حالت سوختگی، جمع و چروک شده و تغییر شکل پیدا کرده بود.ـ

از همه اینها گذشته، مدت طولانی بود که ناهید در زیر حکم قرار داشت و شرایطش برای همه ما بطور مضاعف نگران کننده بود.با اینحال، علیرغم مجموعه شرایط فیزیکی سخت و فشارهای روانی حادی که رویش بود، خیلی خونسرد و با روحیه به نظر میرسید و به لحاظ رفتاری از آرامش و متانت خاصی برخوردار بود.ـ

وقتی در اواسط سال ۶۱ برای تنبیه بیشتر به بند هشت قزلحصار منتقل شدم، او پیشاپیش آنجا بود. فکر میکنم توی سلول ۱۰ همراه با مجاهدین شهید زهرا بیژن یار، مهدخت محمدیزاده، مژگان سربی، سپیده زرگر... و چند نفر دیگر از بچه ها همسلول بودند.ـ

مهدخت محمدیزاده، اهل کرمان و دانشجوی فیزیوتراپی دانشگاه تهران بود وبرادر کوچکترش که کمتر از پانزده سال سن داشت در سال ۶۰ به جرم هواداری از مجاهدین تیرباران شده بود. پدر و مادر داغدار مهدخت هر بار برای ده دقیقه ملاقات و دیدار با دختر عزیزشان در پشت میله های زندان، باید در سرما و گرما از کرمان به تهران می آمدند... شدت شکنجه و ضربات کابل وشلاق در دوران بازجویی، جراحتهای عمیقی بر پاهای مهدخت بر جای گذاشته بود که اثار آن در تمام سالهای زندان کاملآ قابل رویت بود.ـ
مژگان سربی هم که در ۳۰ خرداد ۶۰ دستگیر شده بود مانند زهرا بیژن یار ازهواداران فعال بخش اجتماعی سازمان بودند و همگی، مژگان و مهدخت و زهرا، حکم ده سال زندان داشتند.ـ

اواسط سال ۶۲، با ایجاد و راه اندازی شکنجه گاه مخوف "قبر یا قیامتتوسط "حاج داوود رحمانی" در زندان قزل حصار، ناهید نیز با یک گروه از بچه ها از جمله مهدخت، سپیده، شهین (جلغازی) و.... روانه آنجا شدند. جایی که هر زندانی را در تابوتی به اندازه یک قبر محبوس میکردند و روزانه تا پانزده ساعت با چشم بند و چادرسیاه (پوشش اجباری زنان زندانی) و در سکوت و سیاهی کامل، زندانیان باید بدون حرکت می نشستند تا مطابق نظر آخوندهای شیطان صفت، با چشیدن زجر "شب اول قبر" و عذاب "قیامت"، در مقابل رژیم جهنمی تسلیم شوند و توبه کنند! برای تکمیل رنج و عذاب زندانیان ِ"قبر" که بدون ملاقات و بدون هواخوری و محروم از دیدن نور و فاقد کوچکترین تحرک جسمی بودند؛ حاجی رحمانی و اوباش پاسدار همراهش و همینطور عناصر درهم شکسته و خودفروخته ایی همچون کیانوش، هما، سیبا و...، مستمرآ آنان را با انواع و اقسام شکنجه های فیزیکی و روانی زیر منگنه و فشارهای طاقت فرسا قرار میدادند.ـ

ناهید و یارانش این شرایط خردکننده و فوق طاقت انسانی را تا ۶ ـ ۷ ماه، یعنی تا پایان پروژه تابوتها تحمل کردنددر طی این مدت خانوادۀ بچه های محبوس در قبرها در بی خبری مطلق بسر می بردند و برای یافتن یا گرفتن خبری از فرزندانشان، به هر دری میزدند. حتی بارها به دلیل اعتراض به این وضعیت و عدم اطلاع از سرنوشت و شرایط جگرگوشه هایشان، دستگیرو یا مورد ضرب و شتم واقع شدند.ـ

اوائل تابستان ۶۳ پس از برچیده شدن شکنجه گاه "قبر یا قیامت" که مجموعأ ۸ ـ ۹ ماه به درازا کشید، ناهید و تعداد زیادی از بچه های "قبر" به بند تنبیهی هشت قزلحصار برگردانده شدند. مدتی بعد بدنبال تغییرات مقطعی که در مدیریت زندانها ایجاد شد (رفتن باند لاجوردی و استقرار عوامل متمایل به منتظری)، همگی به بندهای عمومی منتقل شدیم. اینبار در بند عمومی چهار قزلحصار همسلول ناهید شدم و شانس این را داشتم که باشخصیت انسانی او از نزدیک و بیشتر آشنا شوم.ـ

دوره کوتاه مدت "رفرم" زندان بود و تا حدودی امکانات درسی و از جمله تعدادی کتاب علمی و "غیرمکتبی" برای مطالعه در اختیار زندانیان قرار گرفته بود. یکی از همین روزها پیش از ظهر توی حیاط هواخوری بند، با ناهید کنار دیوار نشسته بودیم و کتاب "تاریخ فلسفه" را می خواندیم. بحث حسابی داغ شده بود که ناگهان پاسدار مسئول بند به حیاط آمد و اسم ناهید را صدا کرد و گفت: با همۀ وسایل آماده برای انتفال به اوین...ـ

مجاهد شهید ناهید تحصیلی
برای لحظاتی نفس توی سینۀ مان حبس وسکوت سنگینی بین بچه ها حاکم شد. بیشتر از سه سال بود که او زیر حکم قرار داشت و همه نگرانش بودیم. به همین دلیل صدا کردن او برای انتقال به اوین، طبعآ برایمان مضطرب کننده و دلشوره آور بود. با اینحال او با خونسردی به کمک ما شروع به جمع کردن وسایلش کرد. اثاث کشی! که مجموعآ دو کیسه پلاستیکی یا ساک دستی میشد و معمولآ چند دقیقه بیشتر طول نمیکشید... برسم بچه های مقاوم زندان، همگی توی سالن بند برای خداحافظی با او ردیف شدیم. این وداعها، جابجایی ها و جدایی های ناخواسته همیشه برایمان سخت و ناخوشایند بود چرا که هیچکدام نمیدانستیم چه فردایی خواهیم داشت و جلادان چه خوابی برایمان دیده اند و آیا بازهم امکان دیدار همدیگر را خواهیم داشت...ـ

بعد از سه روز ناهید همراه با تعدادی زندانی دیگر از اوین بازگشتند. چقدر از دیدن دوباره او شاد و مسرور شدیم...در واقع او را برای دادگاه برده بودند. به دلیل گذشت ایام و تا حدودی آرامتر شدن شدت ماشین کشتار رژیم و تغییر نسبی فضای زندان در اواسط سال ۶۳، حکمی به او تعلق گرفت که قاعدتآ تابستان ۶۵ حبس او باید تمام میشد. چه ولوله و شادی توی بند شد، انگار که خبر آزادیش را می شنیدیم... هرچند همگی از ته دل میدانستیم که در این رژیم، زندانیان مقاوم، چه با حکم و چه زیر حکم، نهایتآ در صف اعدام قرار دارند...ـ

از اواخر سال ۶۴ و اوایل ۶۵، تندباد سرکوب تازه که انتظارش میرفت شروع به وزیدن کرد و موج جدید تنبیه ها آغاز شد. دسته دسته اسامی بچه ها برای تنبیه و انتفال به اوین خوانده می شد. اینبار نیز در یک گروه همراه با ناهید، زهره حاج میراسماعیلی (خواهر زاده مادر شادمانی)، تهمینه ستوده، فرشته حمیدی و... به یکی از بندهای اوین منتقل شدیم. از بند سه قزلحصار نیز بچه هایی همچون اشرف فدایی که به تازگی از انفرادیهای طولانی مدت گوهردشت به قزلحصار بازگردانده شده بودند، دست چین شده و برای تنبیه مجدد، همزمان به اوین منتقل و همبند شدیم.ـ

از همان ساعات اولیه ورود به اوین، ضرب و شتم بچه ها توسط مجتبی حلوائی از مسئولین نابکار اوین و پاسدارهایش آغاز شد. در داخل بند نیز از حمله و هجوم پاسداران و تعداد انگشت شماری از توابین همچون اقدس، هاله و ... در امان نبودیم. روزهای نخست برای پرهیز از درگیر شدن با این افراد خودفروش و هیستریک، سعی می کردیم کمتر از اتاق خارج شویم. در مواقع ضروری همچون استفاده از دست شویی وسرویس، معمولآ دو یا سه نفره از اتاق خارج میشدیم تا در صورت گستاخی آنان و ایجاد درگیری، اگر لازم شد گوشمالی هم به آنها بدهیم! به همین دلیل من و ناهید در حالیکه دست همدیگر را محکم میگرفتیم، عمومآ دو نفره داخل بند تردد می کردیم.ـ

علیرغم فضای سنگین حاکم بر بند، گاه شبها دور از چشم پاسداران و آنتن ها، در اتاق آخر بند جمع می شدیم و در کنار هم، خلاء بی پناهیمان را پر می کردیم. معمولا در این جور مواقع، هر کس با هر هنری که داشت، همزنجیرانش را مهمان می کردهمبند عزیزم اشرف فدائی که به او "اشرف فدا" می گفتیم با صدای پر طنین و زیبایش برایمان می خواند:ـ

نازلی سخن نگفت،ـ
نازلی بنفشه بود، گل داد و مژده داد: "زمستان شکست" و رفت ...ـ
صمیمانه محو صدای زیبا و چهرۀ زیباترش می شدیم. دختری مجاهد و مقاوم، پاک و بی آلایش که حضورش در هر بند و سلولی، روحیه بخش و نشاط انگیز بود... غافل از انکه دو سال بعد طناب بدستان تبهکار چه بر سر این "دختران آفتاب" و "کبوتران طوقی" خواهند آورد...ـ

تابستان ۶۵ بود. ناهید را به همراه تعدادی دیگر از زندانیان برای بازجوئی صدا زدند. بچه هائی که نامشان را خواندند در واقع حکمشان تمام شده بود و به دفتر اجرای احکام احضار شده بودند. در بین آنان سپیده (صدیقه) زرگر، کاپیتان محبوبمان فروزان عبدی و ....نیز قرار داشتند. از آنها برای آزادیشان مصاحبۀ تلویزیونی خواسته بودند که همگی آن را رد کرده و متعاقب آن به بند برگردانده شدند.
مدتی بعد دوباره آنها را صدا کردند. اینبار فقط از آنها انزجارنامه کتبی علیه سازمان خواسته شده بود که باز هم بچه ها امتناع کردند. برای بار آخر از آنها تنها یک تعهد مبنی بر عدم فعالیت سیاسی در بیرون از زندان درخواست کردند که باز هم ناهید و یارانش حاضر به دادن هیچ تعهدی نشدند و به بند باز گردانده شدند.ـ

بطور فردی چه بسا آرزو می کردیم که بچه هایی مثل ناهید با استفاده از این امکان، به بیرون از زندان بروند؛ شاید بیشتر به خاطر مادرش و داغهایی که دیده بود و خصوصآ آثار شکنجه بر بدنش که گواهی زنده از شقاوت و بیرحمی رژیم بود. امّا خود ناهید و همینطور بسیاری از ما معتقد بودیم که بالاخره رژیم در نقطه ای باید "هویت" زندانیان سیاسی را به رسمیت بشناسد و به همین دلیل نیز بچه ها تا به آخر پای حرف خویش ایستادگی کردند.ـ

در ادامه فشار و سرکوبها، مدتی بعد تعداد زیادی از بچه ها از جمله ناهید تحصیلی، مژگان سربی، اشرف فدایی، سوسن صالحی، اعظم عطاری و... را به سلولهای انفرادی و از آنجا به انفرادیهای گوهردشت کرج منتقل کردند. سرانجام پس از ماهها مرارت و محرومیت، در پائیز ۶۶ همه زنان زندانی سیاسی موجود در زندان گوهردشت و بندهای اوین را به یک ساختمان بزرگ سه طبقه در اوین منتقل و متمرکز کردند.ـ
ناهید و بیشتر از صد تن دیگر از بچه ها را به طبقه اول (سالن یک) آن ساختمان که بندی تنبیهی با "اتاقهای دربسته" بود منتقل کردند.ـ

همزمان من نیز همراه با خیل دیگری از زندانیان به بند تنبیهی سه یا به عبارتی سالن سه که در طبقه سوم آن ساختمان قرار داشت منتقل شدیم. البته همچنان و به دور از چشم گزمه های زندان، در مواقع هواخوری و با شیوه های ابتکاری، از طریق پنجره سلولهای طبقه همکف، با یاران و عزیزانمان تماس می گرفتیم و از اخبار و حال یکدیگر جویا و مطلع میشدیم.ـ

اواخر اردیبهشت سال ۶۷ پس از حدود هفت سال حبس، وقتی نهایتآ حکم اجازه خروج موقتم از زندان صادر و به من ابلاغ شد، با سماجت و به بهانه تعویض لباس، خودم را از دفتر زندان به داخل بند رساندم تا بتوانم با همبندان دلبندم که هفت سال مونس و همدل و غمخوار هم بودیم آخرین وداع را داشته باشم...ـ
در همین فاصله کوتاه به کمک بچه ها از یک فرصت استفاده کردم و به طرف حیاط هواخوری بند دویدم تا شاید برای آخرین بار با یاران عزیزم در دیگر بندها و سلولهای آن ساختمان، ولو از پشت میله ها و پنجره ها دیدار کنم و صدایشان را بشنوم.... در میان ولوله و پیامهای بچه ها، ناهید از لای کرکره فلزی پنجره سلولش فریاد میزد:ـ
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را ...ـ
این آخرین طنین صدای گرم او بود که همچنان در گوش دارم ...ـ

مدت کوتاهی بعد از آنروز، در تابستان ۶۷، ناهید به همراه برادرش حمید تحصیلی و همینطور اشرف و مهدخت و مژگان و زهرا و شهین و سپیده و فروزان و سوسن و اعظم و زهره و تهمینه و فرشته و هزاران زن و مرد دلاور و در بند دیگر، به فرمان و فتوی دیو پلید جماران و توسط کمیسیون مرگ، به جُرم دفاع از "هویت سیاسی" و پایداری بر آرمانهای انسانی-اعتقادیشان، بر دار آویخته و در راه آزادی خلق محروم و محبوبشان جاودانه شدند.ـ

آتش ظلمی که دیو پلید دوران و غارتگر باغ گلها، به کین برافروخت و خرمن زندگی و گلهای سرسبد یک خلق را سوزاند هرگز فراموش نخواهد شد و بی تردید بی پاسخ نخواهد ماند. شراره های خروش خلق دیر یا زود بنیان ستم و ستمکاران را زیرورو خواهد کرد... مادر داغدار ناهید سالهاست که، مانند هزاران هزار پدر و مادر داغدار دیگر، گردنبندی به یادگار بر گردن دارد که چهار عکس بر آن نقش بسته است. تصاویری که در قلوب نسل ما و بر سینه 
تاریخ جاودانه گشته اند.ـ
از خاطرات مینا انتظاری

خاطره ای از فروزان سعید پور تاهید تحصیلی همراه برادرش پر کشید


طوقیان کبود

هنوز بر دارهای جنگلی می رقصیدن
که دارکوبان به دارهاشان نیز دشنه می کوبیدند
پرهای ریخته شان در کارگاه جهان
بالشت موریانه هاست
هنوز هم بر بلند بالشان
جای پای تازیانه هاست
.....
طوقی به گردنت ببند
مثل کبوتران حق
مست و ترانه خوان
بر ساقه تابیده کنف برقص
با آهنگ سحرگاهان


که چنین است رسم عاشقان