۱۳۹۴ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

ایران- 27سال ‍پیش در جنین روزی از زبان سربداران 67



پاره هاي عشق ميکندم ز برگ و سنگ و خاک
نامتان بر سنگ و برگ و خاک شيدا داشتم
قصه ات ميخواندم بر سنگ مينا سالها
گفتگوها روز و شب با سنگ خارا داشتم...
آرش باجور روي ديوار سلولش نوشته بود: من روزيكشنبه9/5/67 به دادگاه رفتم. نيّري واشراقي سؤال ميكردند. ازمن مصاحبه خواستند، قبول نكردم. صبح وصيتنامه را نوشتم و دادم. بچه‌ها هيأت عفو، دروغ است. دارند همه را اعدام ميكنند.
سلام ما را به‌ مسعود و مريم برسانيد. بگوييد ما تا آخرش مانديم. درود بر رجوي مرگ برخميني آرش باجور
اشرف فدايي به سلول كناريش گفته بود: «ميدانم امروز مرا براي اعدام ميبرند. اگر امروز اعداممان كنند، برآگاهي مردم نسبت به جنايتهاي رژيم خيلي مؤثر خواهد بود»
اعظم طاقدره هنگام خروج از بند گفت: «بچه ها اعدام ميشويم. مجاهدگفتن خون ميخواهد و بايد خون آن را بدهيم». 
ليلي حسيني در دادگاه به آخوند نيري, رئيس هيأت مرگ گفته بود:
« شما بدكارههايي هستيد كه تلاش ميكنند خود را خوشچهره نشان دهند ولي چهره شما رو شده است
چون پرده فرو افتد
آسمان ایران نیز آفتابی خواهد شد 
و کبوتران سپيد خونين‌بالش

به پرواز خواهند آمد .

بياييد همآوا با مرغان‌مان در قفس

فرياد برآريم:

  زنده‌باد آزادي


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر