۱۳۹۴ مرداد ۱۱, یکشنبه

شگفتی های قتل‌عام۶۷-فراراز سلول انفرادي زندان اوين


هیچ سد و مانعی برای مجاهدین خلق ایران وجود ندارد این واقعیتی تاریخی است که با خون سه مجاهد دلیر قهرمان که موفق به فرار از سلول انفرادی در زندان اوین شدند جاودانه و ماندگار شد
از میان هزاران ناگفته های #قتل‌عام۶۷ اینچنین برگهای زرینی درز پیدا کرد

و آن روی سکه شقاوت را برجسته و شفاف به تصویر کشید


اولين شهيدان قتل عام كه در 7مرداد 67 سر بدار شدند سه مجاهدی بودندكه موفق به فرار از سلولهاي انفرادي اوين شده بودند.نامشان: نصرالله بخشايي، حسن فارسي،اسدالله بني هاشمي بود
بحز ماجرای این فرار تاریخی و یک قطعه عکس و دو سنگ مزار و زندگی کوتاه ولی پربار و جاودانه چیزی از خود نداشتند و چیزی از خود بجای نگذاشتند
جاودانه های 67 همه اینچنین  سبک بار بودند

هر سه  این مجاهدان قهرمان بعداز انقلاب ضد سلطنتي فعاليت خود را در ارتباط با سازمان مجاهدين شروع كردند
نصرالله بخشايي فرمانده يك تيم عملياتي بود. او در اواخر سال64 درحين انجام يك مأموريت انقلابي به اسارت درآمد. 

حسن فارسيحسن فارسي 19خرداد سال60 دستگير وخرداد سال66 از زندان گوهردشت آزاد شد، بعدازآن تبديل به پيكي براي وصل به ارتش آزاديبخش تا اينكه درآخرين مأموريت خود در 6ديماه 66 دستگيرشد.


اسدالله بني هاشمي

اسدالله بني هاشمي از هواداران پرشور سازمان درسمنان بود. كه هنگام خروج از كشور دستگير شده و مدتي را در زندان بسر بردومجددا در بهمن ماه همان سال براي دومين بار دستگير و روانه زندان ميشود

آنها موفق ميشوند نقشه فرار خود را از سلول انفرادي اوين عملي كنند ولي در پارك وي دستگير ميشوندو نهايتاً آن سه قهرمان در 7 مرداد 67 سربدار شدند!
در زير خاطراتي از حسين فارسي برادر شهيد حسن فارسي كه خود وي اززندانيان سياسي سابق است در مورد ماجراي اين فرار را بخوانيد:

حسن فارسي مدتي بعد ازبازداشت به همراه دو مجاهد اسير در يكي از سلولهاي انفرادي اوين، واقع در طبقه سوم ساختمان موسوم به آسايشگاه! هستند. از همان آغاز آنها به ويژگيهاي انقلابي مشترك بيباكي، جسارت همديگر پي برده و تصميم ميگيرندكه فرار تا به ارتش آزاديبخش بپيوندند.
آنها موفق ميشوند الزامات فرار را فراهم كنند
حسن كه دو سال را درسلول انفرادي گوهردشت بسر برده بود، در برقراري ارتباط از طريق مورس زدن مهارت ويژه داشت. از اينرو او مسئوليت پرريسك ارتباط بين سلولها را پذيرفت. از ابتكارات و خلاقيتهاي حسن فارسي ساختن و استفاده از ريل در سلول انفرادي براي تبادل اطلاعات بين سلولها بود! ريل يك نخ دولايه و همرنگ با ديوار بين دو پنجره سلول بود كه به وسيله آن دو سلول مجاور مي توانستند جنس و يادداشت را با يك سنجاق به نخ وصل كنند و با هم تبادل نمايند، اين كار معمولاً شبها انجام ميشد تا از ديد پاسداران در امان باشد.
سلول مجاور اين سه مجاهد خلق ، يكي ديگر از مجاهدين به نام محمدرضا نعيم بود، كه براي تنبيه به سلول انفرادي آورده شده بود و در فروردين ماه مدت تنبيهاش تمام ميشد. حسن دريافت كه ميتواند از محمدرضا در مرحله اول اين عمليات، كمك گرفته و كار تهيه تيغهاره را به او بسپارد وحسن از محمدرضا ميخواهد كه وقتي به بند عمومي برگشت يك تيغ اره آهنبر براي وي تهيه كند! محمدرضا با ناباوري ميگويد: «گيرم كه من اين تيغ اره را تهيه كردم، چگونه به دست تو برسانم؟» حسن در پاسخ ميگويد: «تيغ اره را به سالن ملاقات ببرد و پشت پرده رديف دوم كه استفاده ندارد روي ديواره بين دو كابين ملاقات بگذارد!» بنابراين در اولين ملاقات محمدرضا طبق طرح تيغاره را در همان محل تعيين شده ميگذارد و حسن نيز در ملاقات تيغاره را برداشته به سلول ميبرد. بدين ترتيب اولين اقدام براي تهيه اسباب كار موفقيتآميز انجام ميگيرد بعداز شناسائي و زير نظر گرفتن نگهبانان برش كركره آهني را كه بيش از يكماه بهطول كشيد به اتمام رساندند. آنها ميبايستي پيش از 14خرداد 67 همه مراحل طرح را به پايان رسانده باشند. زيرا آن روز بهعنوان روز اجراي عمليات فرار در نظر گرفته شد. اما با ابلاغ حكم اعدام هر سه توسط آخوند حسين مرتضوي4 يك هفته قبل از اين تاريخ آنها بطور خستگي ناپذير بر سرعت كار خود افزودند سرانجام درغروب روز14 خرداد 67 فرا ميرسد. در زماني كه نگهبانان بند مشغول توزيع غذا هستند آنها تنها 15 دقيقه زمان داشتند كه پنجره را باز كرده و با استفاده از ملحفههاي به هم وصل شده به جاي طناب از طبقه سوم آسايشگاه خود را به زمين برسانند.
اينكار در ابتداي تاريكي انجام شد و آنها توانستند مرحله اول كار خود را طبق طرح پيش برده و خود را به پاي ديوار اصلي6 زندان اوين برسانند. از ديوار به سادگي بالا ميروند زيرا از سمت داخل زندان ديوار كوتاه بود، اما از سمت بيرون از آنجاييكه بالاي يك پرتگاه ساخته شده بود، علاوه بر ارتفاع ديوار، ارتفاع پرتگاه چندمتري هم به آن اضافه ميشد! اما از آنجاييكه آنها يكسو به اين نقطه ديد نداشتند و از سوي ديگر اطلاعات مكفي از زمين اين منطقه را نداشتند در طراحي روي احتمالات اين مرحله كار نكرده و طرح مشخصي براي حل تضاد فرود از ديوار زندان نداشتند در يك تصميمگيري سريع با يك مشورت كوتاه تصميم ميگيرند كه ارتفاع زياد را با پرش رد كنند! هر سه اقدام به پريدن ميكنند، نصرالله در پريدن از ديوار هر دو پايش مي شكند، حسن و اسدالله تلاش زيادي ميكنند كه او را با خود ببرند اما نصرالله قبول نميكند وي ميگويد: «وقت نيست. من حركت شما را كند ميكنم و شما هر چه سريعتر اينجا را ترك كنيد». نهايتا اسدالله و حسن با قلبي مالامال از عشق به همرزم خود منطقه را ترك ميكنند، نصرالله خود را كشانكشان به يك نقطه پوشيده ميرساند تا از ديد پاسداران مخفي بماند.
در همين حال نگهبان داخل بند وقتي از چشمي درِ سلول به داخل سلول نگاه ميكند متوجه غيبت آنها شده به سرعت به رئيس زندان و ساير نگهبانان اطلاع ميدهد. نگهبان وقتي وارد سلول ميشود متوجه ميگردد كه كركره بريده شده و آنها از پنجره فرار كرده اند، در زندان وضعيت فوق العاده اعلام ميشود. ترس و وحشت سراسر نيروهاي دشمن و زندان را در برميگيرد و تمامي نيروهاي زندان بسيج ميشوند، رئيس زندان از كميته هاي منطقه نزديك اوين هم كمك گرفته و جستجو براي دستگيري آنها آغاز ميشود، پستهاي بازرسي در سراسر منطقه دائر كردند. پارك وي از دو نقطه، تقاطع ولنجك و اوين بسته شده و خودروها را در اين منطقه يك به يك بازرسي ميكنند، همزمان گله هاي پاسدار به جستجوي تپه هاي اطراف ديوار زندان اوين ميپردازند و پس از يكي دو ساعت نصرالله را در همان پرتگاه كنار ديوار پيدا ميكنند.
حسن و اسدالله خود را به پارك وي ميرسانند، اما متوجه ميشوند كه گشتهاي پاسداران تمام منطقه را قرق كرده و امكان تردد در آن نيست، همه تلاش آنها براي اينكه هرطور شده از منطقه خارج شوند بدليل تراكم مزدوران و دژخيمان و بستن منطقه به جايي نميرسد و آن دو نهايتا نيمه هاي شب در نزديك پارك وي توسط گله هاي پاسدار دستگير ميشوند! دشمن براي به چنگ آوردن اين مجاهدان صدها پاسدار و دژخيم را بسيج كرده بود .
بعد از دستگيري هر سه به زير شكنجه برده ميشوند، نصرالله را با پاي شكسته به تخت شكنجه بسته و در همان حال با كابل او را شكنجه ميكنند. بازجوها به دنبال چگونگي فرار و خروج از كشور بودند؟ نهايتا پس از سه روز شكنجه مستمر، آنها را به سلولهاي جداگانه منتقل ميكنند.
بعد از آن تاريخ حسن و نصرالله ممنوع ملاقات ميشوند، اسدالله در اواخر تيرماه با مادر و دائياش حضوري ملاقات ميكند. در اين ملاقات اسدالله جزئيات فرارشان را بازگو ميكند او ميگويد: «من و حسن توانستيم تا پارك وي برويم ولي هيچ خودرويي را پيدا نكرديم!
بعد از اتمام قتل عامها من به همراه كسانيكه از جريان قتل عام زنده بيرون آمده بودند به اوين رفته و با بچه هاي اوين در يك بند همبند شديم. دراين بند بود كه تمام داستان فرار آنها را از بچه ها شنيدم.... 

در تيرماه 67 تعدادي از زندانيان ملي كشِ زندانِ اوين نصرالله را در دفتر مركزي اوين ديده بودند، او جزئيات فرار را براي آنها شرح داده و گفته بود:
 «پاي من شكست و نميدانم حسن و اسدالله چه كار كردند فقط ميدانم كه دستگير شدند». در مورد خودش گفته بود: « با پاي شكسته به من كابل ميزدند و ميخواستند بدانند كه طرح چه بوده و كركره را چطور شكسته ايم و چطور ميخواستيم از كشور خارج شويم، موقع كابل خوردن درد پايم آنقدر زياد بود كه چند بار بيهوش شدم، بعد از آن هم پايم را گچ نميگرفتند و مجبور بودم براي هر ترددي خودم را روي زمين بكشم چون نميتوانستم روي پاهايم بايستم. امروز مرا به بهداري آوردند و پايم را گچ گرفتند سر انجام آن سه قهرمان در 7 مرداد 67 سربدار شدند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر